بررسی علل عمومی انقلاب ها

0
1469

مصعب محمدی
مصعب محمدی

نگارنده: مصعب محمدی

 دراین نوشتار سعی شده نگاهی به علل عمومی انقلاب ها داشته باشیم و ماهیت این علل  وچگونگی تباهی هریک از انواع حکومت را باز نماییم وروشن سازیم که هر حکومت بر اثر انقلاب معمولا به چه حکومتی تبدیل می شود وهمچنین روش های پایدار ساختن حکومت ها را به طور اعم و هر حکومت را به طور اخص وسرانجام وسایلی را که بدست یاری آنها می توان حکومت ها را به بهترین وجه پایدار داشت شرح دهیم.

 پیش از آغاز این موضوع باید این اصل را به عنوان پایه بحث پذیرفت که علت اختلاف انواع حکومت آن است که اگر که همه مردمان در ضرورت دادگری وبرابری نسبی همداستانند ولی از دادگری وبرابری معانی یکسان در نمی یابند.بدین گونه دموکراسی از این پندار برخواست که میان کسانی که در یک زمینه باهم برابرند، باید در همه زمینه ها برابر مطلق باشند اما الیگارشی حاصل این عقیده بود که آنان که در یک زمینه با هم نابرابرند باید در همه زمینه ها نابرابر باشند. بدین سان پیروان دموکراسی به بهانه برابری، خواهان برابری در همه چیزند و مدافعان الیگارشی نیز به دلیل برتری، حقوق بیشتری را خواستارند.دموکراسی والیگارشی هر دو تا اندازه ای (در دعاوی خود) حق دارند ولی هر دو از حق مطلق دور افتاده اند. از این رو هرگاه یکی از آنها آنچه را که حق خود می پندارند از حکومت بدست نیاوردند ،آشوب وسرکشی آغاز می کنند.

 انقلاب حق مسلم شایستگان است اگر چه چنین کسانی دیرتر از دیگران دست به انقلاب می زنند زیرا فقط آنها هستند که به حق وبه طور مطلق برتر از دیگرانند و آنان نیز که به دلیل تبار بلند خواهان امتیازات بیشترند در دعاوی خود حق دارند زیرا بلندی تبار، صفت کسانی است که نیاکانشان از فضیلت وثروت بهره داشتند. این عوامل به طور کلی ریشه ها وانگیزه ها انقلاب وسرکشی است وبه همین سبب است که انقلاب ها به دو صورت انجام می گیرد:

گاه انقلاب در سازمان حکومت رخ می دهد وهدفش آن است که شکل موجود حکومت را تغییردهد مثلا آن را ازشکل دموکراسی به الیگارشی ویا از الیگارشی به دموکراسی ویاازاین حالات به جمهوری یا آریستوکراسی ویا بالعکس درآورد.

ولی گاه انقلاب به سازمان حکومت آسیبی نمی رساندبلکه مقصود رهبرانش این است که شکل حکومت ثابت بماند ولی قدرت را خود دردست گیرند.

گاه انقلاب ها فقط در شدت یا ضعف ماهیت حکومت ها موثر است یعنی اگر شکل حکومت هر نوع که باشد هدف انقلاب ممکن است این باشد که عیار آن نوع رادر آن بیشتر یا کمتر کند. مثلا اگر دموکراسی باشد بر خصوصیت دموکراتیک آن بیافزاید ویا از آن بکاهد. همچنین در برخی موارد هدف انقلاب ممکن است فقط تغییر بخشی از سازمان حکومت مثلا تاسیس یا لغو مقامی در حکومت باشد. علت انقلاب نابرابری است ومراد از نابرابری آن استکه یا افرادی نابرابررا همه به یک چشم بنگرند ویا آنکه میان افراد نابرابرتبعیض روا دارند. از این رو حکومت پادشاهی اگر همیشگی وبر افراد برابر باشد نموداری از نابرابری است.

آرزوی برابری همیشه سر چشمه انقلاب ها بوده است. برابری بر دو گونه است: برابری عددی وبرابری ارزشی:

برابری عددی آن است که شماره یا اندازه چیزهایی که در تن می گیرند با یکدیگر برابر باشند وبدین گونه با آنها یک طور رفتار شود.

برابری ارزشی عبارت ازبرابری نسبی است. برای مثال در شماره، فزونی سه بر دو برابری فزونی دو بر یک است اما در تناسب فزونی چهار بر دو برابری فزونی دو بریک است. همه مردمان هم داستانند که اقتضای عدل مطلق آن است که حق هرکس بر اندازه ارزش وفضیلت او باشد ولی اختلافشان در این است که گروهی برابری در یک زمینه را مایه ی برابری در همه زمینه ها می دانند وگروه دیگربرتری در یک باره را مایه برتری از هر باره می شمارند. دموکراسی  والیگارشی بر پایه این دعاوی استوارند.خصایصی که حکومت های دموکراسی  والیگارشی بر بنیادآنها پدید می آیند درمیان بیشتر مردم یافت می شوند. در هیچ جا شمار مردم فاضل کامل نیست اما تهیدستان در همه جا فراوانند ولی حکومتی که بر پایه یکی از این دو گونه برابری ساخته شود پایدار ورستگار نخواهد بود. این موضوع براساس تجربه ثابت شده است  زیرا هیچ حکومتی نبوده که براین پایه استوار باشو وپایدار بماند. با این وصف دموکراسی از آشوب وانقلاب ایمن است. در حکومت هایی که دموکراسی وجود ندارد، آشوب به دو صورت انجام می گیرد:

 یکی میان خود فرمانروایان ودیگری میان مردم وفرامانروایان .اما میان خود مردم هیچ گاه آشوب رخ نمی دهد اگر هم صورت بگیرد ناچیز وکوچک است. پولیتی که حکومت طبقه متوسط است  بیشتر به دموکراسی می ماند تا به الیگارشی وپایدارترین وایمن ترین نوع حکومت است. علت اصلی وعمومی اندیشه هایی که مردم را آماده انقلاب می کند، اندیشه ها واحساساتی است که زمینه ذهنی افراد را برای انقلاب آماده می کند واین موضوع بر می گردد به نابرابری هایی که میان افراد جامعه وجود دارداما علل ومبادی آشوب هایی که آن زمینه احساسی وذهنی را در نهاد مردم تندتر ونیرومندتر میکند وآنهارادر پی مقاصد خودبر می انگیزد از دو منظر قابل بحث است که این دو منظر سود وحرمت است. گاه مردم از این رو بر حکومت می شورند که خواهان سود وحرمتند و زمانی که جمعی را به حق یا ناحق در این دو زمینه از خود برتر می بینند.

 علل دیگر عبارتند از:1-گستاخی 2-ترس 3-نیرو یانفوذبسیار 4-تحقیر و وسعت بیش از اندازه بخشی از سازمان حکومت ودر برخی موارد آشوبگری به هنگام انتخاب نمایندگان وسهل انگاری وخرد نگری وناسازگاری میان اعضای حکومت نیز به انقلاب می انجامد.از میان این علل خطر سودجویی وگستاخی وچگونگی تاثیر آنها زیاداست.هنگامی که فرمانروایان گستاخی کنند و فقط در پی سود خویش باشند مردم نه فقط بر آن ها بلکه بر سازمان و قوانینی که به آن ها قدرت می دهد می شورند. آزمندی فرمانروایان گاه به صورت غصب اموال خصوصی و گاه به شگل تجاوز به خزانه ملت جلوه می کند. همچنین آشکار است که چگونه پروای حرمت و آبرو می غتواند آتش انقلاب را برافروزد. مردم گاه به این سب ب می شورند که یا خود از حرمت و آبرو محروم شده اند و یا دیگران را از آن بهره مند می بینند. شورش آنان رواست چون به ناحق بی حرمت و بی آبرو شده اند. نیرو و نفوذ بسیار نیز یکی از علل انقلاب است به ویژه اگر یک یا چند تن از شهروندان چنان نیرو و نفوذی بدست آورند که با سازمان حکومت و قدرت دولت متناسب نباشد. پیشگیری از این نیرومندی و برتری بیش از اندازه بهتر از آن است که بعدا صاحبان اینگونه نیرمندی و برتری را از کشور بیرون رانند. از علل دیگر انقلاب ترس است. خاصه ترس دو گروه: یکی بزهکاران که از نابودی می ترسند و دیگر آنان که می ترسند ستمی بر آن ها برسد و به دفع آن برخیزند. و این گونه است که فرمانروایان و صاحبان قدرت بر ضد توده مردم توطئه می کنند زیرا از دادخواهی می ترسند. تحقیر هم از علل اختلال و شورش بر ضد دولت است. در حکومت های پادشاهی و دیکتاتوری آنان که از حقوق سیاسی بی بهره اند بر ضد دولت ها شورش می کنند. وسعت بیش از اندازه بخشی از سازمان حکومت موجب انقلاب می شود همانطور که تن آدمی از اندام ها فراهم می آید و این اندام ها با یکدیگر رشد می کنند تا متناسب باشند اگر تناسب وجود نداشته باشد مختل می شود و زنده نمی ماند. در هر حکومت نیز به همین گونه اگر بخشی در قیاس با بخش های دیگر بزرگ شود و به عنوان مثال شمار تهی دستان از انداره بگذرد بی گمان آشوب و پریشانی رخ می دهد. گاه حکومت ها بی آن که انقلابی رخ بدهد بر اثر تحریکاتی که به هنگام انتخابات صورت می گیرد دگرگون می شوند زیرا مردم فقط کسانی را انتخاب می کنند که برای جلب آرای آنان می کوشند و تصمیم می گیرند فرمانروایان را با قرعه برگزینند اما حکومت با سهل انگاری و بی پروایی زمینه را برای دگرگونی خود آماده می کند. ناسازگاری میان نژاد های مردم نیز بعضی از مواقع موجب انقلاب می شود زیرا کشور از فراهم آمدن هرگونه مردمی به وجود نمی آید همچنان که پیدایی آن نیز در هر زمان ممکن نیست و بدین سبب بیشتر کشور هایی که اقوام دیگر را خواه به هنگام بنیادگذاری خود و خواه پس از آن به سرزمین خود پذیرفته اند با آشوب و ناامنی روبرو می شوند. گاه اختلاف و عوامل جغرافیایی مایه آشوب می شود و آن هنگامی است که طبیعت یک کشور در خور تشکیل یک حکومت واحد در آن نباشد. امروز مردم خاورمیانه در پشتیبانی از دموکراسی بیگانه نیستند و در چندین کشور توانسته اند در برقراری دموکراسی و مقابله با استبداد موفقیت های عظیمی به دست آورند. وسایلی که برای جلوگیری از انقلاب بکار می روند گاه زور است و گاه نیرنگ. زور هنگامی بکاربرده می شود که رهبران حکومت یک باره با سیل انقلابیون روبرو می شوند و به شیوه اجبار متوسل می شوند اما فریب به دو گونه است: در حالت نخست رهبران حکومت مردم را با سخنان چرب و فریبنده به حکومت خود خرسند می کنند و به زور بر آنان فرمان می رانند ولی در حالت دوم حکومت با شیوه اقناع قدرت را در دست می گیرد و بعدا نیز همین شیوه را ادامه می دهد و بدینگونه حکومت را تداوم می بخشد. روی هم رفته امروزه در خاورمیانه حکومت ها گاه بر اثر جنبش هایی از درون و گاه بر اثر عواملی از بیرون واژگون می شوند و این حالت دوم در هنگامی است که حکومتی از نوع مخالف آن ها خواه در همسایگی آن ها و خواه دور از ان ها وجود داشته باشد چنان که امروز حاکمان مستبد دموکراسی ها و کشورهای در حال گام برداشتن به سوی دموکراسی را بر می افکنند. خشمی که حاکمان نسبت به مردم به خود می گیرند پدید آورنده همان کینی است که مردم از حاکمان و ستمگران به دل می گیرند زیرا این خشم آدمی را بدرفتار می کند چون فرصت سنجش و تامل را از انسان می رباید. هیچ چیز بیش از اهانت آدمی را خشمگین نمی کند.همین خشم بود که مایه تباهی چند حکومت مستبد در خاورمیانه شد. حکومت های پادشاهی و مستبد و حتی خیلی از حکومت های مروزی که به نام پادشاهی نیستن اما همان خصلت پادشاه گونه را دارا هستند وکمتر بر اثر علل خارجی تباه می شوند و از همین رو پایدارتر از انواع دیگر حکومت ها هستند و نابودی آن ها فقط بر اثر علل درونی است. این علل دو صورت گوناگون به خود می گیرد: گاه میان اعضای خاندان شاهی نفاق می افتد و گاه شاه هوای خودکامگی می کند و برای به دست آوردن امتیازات بیش تر حرمت قوانین کشور را می شکند. امروزه حکومت های پادشاهی بسیار کم هستند و اگر هم انواعی از آن هنوز باقی مانده باشد بیشتر از نوع حکومت های ستمگرند که می توان آن ها را پادشاهی نامید البته حکومت پادشاهی حکومتی است که بر  پایه رضایت مردم پدید آید و اختیارات شاه در آن فقط مسائل خطیر و مهم را در بر می گیرد ولی بسیاری از مردم برابر و همپایه یکدیگرند و کمتر کسی را می توان یافت که در آگاهی و فضیلت بتواند خود را برتر و با عظمت تر از پادشاه بداند و به همین سبب مردم به حکومت پادشاهی و حتی خیلی از حکومت های امروزی که نوعی از پادشاهی هستند از ته دل رضایت نمی دهند. اما در پایان اندرزی به اینگونه حکومت ها: این حکومت ها می توانند با میانه روی پایدار بمانند. اختیارات حاکمان هرچه کمتر باشد بیشتر دوام می یابند زیرا در این حال کم تر در اندیشه خودکامگی می افتند و چون در خوی و سرشت همسان و همپایه مردمند، مردم کین و رشک از آنان در دل نمی پرورانند.

 

نظرات