نام من صدرا است , شعری از شاعر كورد فتحی میرزائیان

0
1141

پسر بچه‌ای به نام « صدرا زاهدپور » به دلیل جراحت چانه به بیمارستان اشرفی اصفهانی واقع در خمینی‌شهر در حالی مراجعه می‌کند کادر بیمارستان صرفاً به این دلیل که خانواده بیمار خردسال قادر به پرداخت 150 هزار تومان هزینه عمل جراحی وی نبودند با خشونت و خشم تمام بخیه بیمار را کنده و او را با صورتی خونین و اوضاع روحی خطرناک بیرون کردند. اتفاقی که با موج خشم و واکنش افکار عمومی ایران روبرو شد و واقعیت عریان سودجویی و افول ارزش های انسانی در لایه هایی از جامعه را به نمایش گذاشت

کودک چهار ساله‌ای با چانه‌ی شکافته، همراه مادر خود به بیمارستان آیت الله اشرفی خمینی‌شهر اصفهان مراجعه کرده بود، بعد از این که چانه وی توسط کادر درمانی این بیمارستان بخیه زده شد، به دلیل این که مادر نمی‌توانست ۱۵۰هزار تومان هزینه را پرداخت کند، دکتر به پرستار دستور می‌دهد که بخیه‌ چانه‌های دختر را مجددا باز کند، پرستار هم اطاعت می‌کند.

 

کودک با صورت خونین و خونریزی شدید از چانه بیمارستان را ترک می‌کند. فعلا کادر درمانی متخلف شناسایی و به مراجع قضایی معرفی و تا صدور حکم قطعی از اشتغال در مراکز درمانی ممنوع شدند. گفته می‌شود چانه‌ کودک هم بالاخره درمان شد. ولی وقتی کادر پزشکی به سوگند پزشکی (بقرات) خود وفادار باقی نمی‌ماند و به سادگی منشور حقوق بیمار را نقض می‌کند، از کسانی که سوگند نخورده‌اند به انسان‌ها کمک کنند دیگر چه انتظاری می توان داشت.؟!

شعری از شاعر كورد فتحی میرازاییان در همدردی با صدرا و صدراها

نام من صدرا است

از سر زمين ابن سينا و ملا صدرا

نامه اى از مركب خونم

بر روى رنگ پريده ام

از پارگى زخمى به طول چهار انگشت

به حجم يك گربه زخمى گرسنه و بى رمق

به عرض بى وجدانى چند گرگ سفيد پوش

به عمق  يك فلسفه جبر در چاه جمكران

به بلنداى دماوند آرزوهاى پدرم

به وسعت غمهاى مادرم

به مبلغ صدوپنجاه هزار تومان

و ارزش ماندگارى در تاريخ به

فلورانس نايتينگل و

جهان كودكيم مينويسم

من فرزند ايرانم

كودكى گچ چهره

از فوران خونم و خشم طبيبى بيمار

از دولتى بى عار

اينجا خمينى شهر است

شهر پيدايش آغاز يك درد بى آلام

من قصه اى دارم از اين شهر كه قصه

دزديدن عصاى كوران را از ياد ميبرد

اينجا طبيب و پرستار

در فقدان اسكناس

سد خون را آبشار خشم ميكنند

اينجا گريه و التماس بى معنى است

اينجا نگاه يك كودك كارتونى است

كودك فقر كارتن خواب

دزد رهبان جاده زندگيست  و

رهبان زير پلى شكسته چشم اميدش را

به پايان قصه ظلم

در خمينى شهر دوخته است

اينجا كليه به سرقت ميرود و سارق پزشك است

اينجا بخيه پاره ميشود…و…چاقوكش پزشك است

اينجا خمينى شهر است

اينجا ايران است.

فتحى ميرزائيان

نظرات