
نگارندە: مصعب محمدی
موضوع مورد بحث را از منظر ” مغلطهی فرهنگ دموکراسی در قاموس اصلاح طلبان حکومتی و بازتولید استبداد در ایران ” مورد واکاوی قرار میدهم.
نزدیک به سی و هشت سال که درازای عمر یک نسل است از انقلاب ۵۷ بر ضد رژیم شاهنشاهی و در پی آن استقرار رژیم جمهوری اسلامی در ایران میگذرد. این رژیم از همان اول استقرار غیر رسمیاش در ۲۲ بهمن ۵۷ علیرغم انتظارات آزادی خواهانهی قبلی در نزد مردم که بر شوریدنشان بر ضد حکومت استبدادی پهلوی انجامیده بود، بی مهابا به نقض گستردهی حقوق بشر و حرکت برخلاف مسیر دموکراسی پرداخت.
سرکوب نحلههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، برپا کردن نهادهای سختگیر و بعضا تحقیر انگیز کنترل رفتار اجتماعی بطور عام و اجباری کردن حجاب اسلامی برای زنان بطور خاص، آزار و اذیت و تحت پیگرد قراردادن اقلیتهای قومی، مذهبی و جنسی، به قتل رساندن روشنفکران و دگراندیشان و مخالفان سیاسی و ترور رهبران احزاب سیاسی و اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور، انباشتن زندانها از محکومان سیاسی و شکنجه و اعدام لی رویهی آنها، سرکوب جنبشها و خیزشهای آزادی خواهانهی دانشجویی و مردمی، دخالت سیاسی نظامی در امور کشورهای همسایه، به راه انداختن تروریسم و کشتار در آن کشورها و شبه مستعمره سازی از آنها، و از همه مهمتر برپا کردن قانون اساسی بر بستر دین و با محوریت ولایت فقیه تنها انگشت شمار نمونههایی از رفتارهای ضد بشری را به قول هانا آرنت نه تنها در ایران که در بیشتر جاهای خاورمیانه روزمره کرده است.
در دریای مطلاطم سیاست، ایران که پس از انقلاب مشروطه دستخوش بادهای مخالفی بوده که سفینهی مردم سالاری را بارها از راه راست منحرف کرده، یک ردپای مخالف هم آن منطقهای است که این روزها اصلاح طلبان حکومتی و ابواب جمعیشان در داخل و خارج از کشور مدام در کار می کند، و می گویند تا در ایران فرهنگ دموکراسی برقرار نشود، تغییر حکومت هیچ تفاوتی در وضع مملکت ایجاد نمی کند. و اینکه اسقرار دموکراسی در ایران تنها نیازمند ایجاد فرهنگ دموکراسی در کشور بدون تغییر حکومت است.
چرا این ادعا علیرغم ظاهر فریبندهاش نه تنها از اساس باطل است، که در تضاد بنیادی با آنچه خود اصلاح طلبان به آن معتقدند نیز قرار می گیرد؟! و بنابراین هیچ امکانی برای عملی شدن ندارد. همچون بسیاری مفاهیم دیگر که اصلاح طلبان حکومتی در طی یکی دو دههی اخیر، بسته به منفعتی که از آن برایشان حاصل بوده، به شیوهای کژ و کوژ بکار گرفتهاند و یا به تمامی قلب کردهاند. چنانکه در نهاد با خوداصلاح طلبی نیز چنین کردهاند.
دموکراسی و عوامل بنیادی آنهم توسط این طایفه عمدتا از معنی تهی شده است. حقیقت این است که وجود فرهنگ دموکراسی گرچه عاملی بسیار مهم در برقراری دموکراسی در یک کشور است، اما تنها یکی از عوامل برقراری دموکراسی است.
عامل مهم دیگر در برقراری دموکراسی و شاید مهم ترین عامل، حکومت دموکراتیک است و تا موجود نباشد تلاش برای پیشبرد فرهنگ دموکراسی عمدتا حکم آب در هاون کوبیدن را پیدا می کند. یعنی دقیقا همان کاری که اصلاح طلبان حکومتی در یکی دو دههی اخیر به آن مشغول بودهان.
چه بر اساس منطق و چه بر اساس عمل، در جامعهای که حکومت حاکم بر آن خود نه تنها بالذات عین استبداد است که در ساختار و ساز و کارش نیز بازتولید کنندهی استبداد است، فرهنگ دموکراسی بعید است پا بگیرد. برای تبیین این حقیقت اجازه بدهید برخی مفاهیم و اصطلاحات مورد علاقهی فیلسوف اصلاح طلبان، عبدالکریم سروش را بکار گیرم که گرچه این روزها در فلسفه و بطور خاص در علوم انسانی و بطور عام از مد افتادهاند و کاربرد چندانی ندارند، اما حداقل بدلیل اجماع بر مفاهیم بنیادی به منظور سنجش صحت و سقم آراء اصلاح طلبان حکومتی مفید هستند.
اگر نخواهیم در تاریخ زیاد به عقب برگردیم و پای دنیای باستان را به میان بکشیم، در روزگار معاصر می توانیم بگوییم که جوهر هر حکومتی، مجموعه قوانین تعیین کنندهی ساز و کارهای آن، یا بطور شفاف تر قانون اساسی آن است و ” اعراض ” آن نیز مجموعه تفسیرها و رفتارهایی است که بر آن قانون اساسی محمول است. بر اساس نظریهی ” ذات گرایانه ” سروش مشهور به ” قبض و بسط “، در جایی که می توان در اعراض به تشکیک قائل شد، جوهر را باید اصل بلاتغییر گرفت. اینک اصول استبدادی بلاتغییر جمهوری اسلامی در قانون اساسی، که جوهر یا ذات آن باشد، آمده است.
این اصول لزوما همپایه نیستند. چنانکه در قانون اساسی همه کشورهای دیگر نیز چنین است و برخی اصول بر اصول دیگر برتری دارند و به اصطلاح ” شمول ” کلی تری دارند و از قضا همان اصول جهانشمول استبدادی هستند که چارچوب قاون اساسی جمهوری اسلامی را تعیین می کنند و نمونهی مبرهم آن هم اجراء مداوم آنها در حیطهی جمهوری اسلامی بوده است. این در حالی است که اصلاح طلبان مدعیاند که اشکال از اعراض جمهوری اسلامی است و نه از جوهر آن، و اینکه با اصلاح اعراض جمهوری اسلامی، دموکراسی حاصل می شود. اما راست این است که اصلاح طلبان به دلیل اعتقاد بنیادیشان به حکومت اسلامی و پایبندیشان به قانون اساسی جمهوری اسلامی از یکطرف، و کسب منفعتهای چندگانه از حاکم بودن این رژیم در ایران از طرف دیگر، حقیقت را تخطئه می کنند. چرا که هر گونه اصلاح واقعی در نظام، نیازمند تغییر جوهر آن است که اصلاح طلبان بر اساس منطق و منفعت و پایبندیهای خود نمی توانند متعرض آن جوهر و خواهان تغییرش باشند. لذا هرگز نخواهند توانست جمهوری اسلامی را اصلاح کنند.
به عبارت دیگر فرهنگ دموکراسی که آنها به منظور استقرار دموکراسی مدعیاش هستند، با این شیوهای که آنها در پیش گرفتهاند، مجال رشد نخواهد یافت و بدین ترتیب این دور باطل تا ابد تکرار می شود و نتیجهای هم از آن برای دموکراسی حاصل نمی شود.