بە قلم: کاوە شیخ عبداللە / ترجمە : ارسلان یاراحمدی

درست بیست دقیقە قبل از اینکە اولین بمب ناپالم بە شهر حلبجە اصابت کند، “عمر خاور” از طریق رادیو اخبار را دنبال می نمود، اما بعد از چند ساعت تصویر وی بە همراه فرزندنش بە مهمترین خبر رسانەهای دنیا مبدل گشت تا جهانیان بدانند در شهر وی چە فاجعەی انسانی ای روی دادە است.
” من نرفتم … عمو جان، گفتم اگر بناست بمیریم بگذار همگی با هم بمیریم”
این آخرین سخنان عمر خاور با برادرزادەاش در روز فاجعە حلبجە یعنی قبل ازظهر روز ١٦ مارس ١٩٨٨ بود.
قدر اینچنین رقم خورد کە در میان هزاران قربانی حلبجە، عکس عمر خاور و فرزندش بە نماد کشتار دستە جمعی شهر تبدیل شود.
عمر خاور در دوران جوانی و نوجوانی، نامی آشنا برای مردم شهر، بازیگر ی توانا بر روی صحنە تئاتر و مردی اجتماعی و خوشرو و مقبول همگان بود. وی بعنوان مردی اجتماعی شناختە شده بوذ. این ویژگیها در شهر کوچکی همانند حلبجە کافی بود تا وی بە فردی سرشناس برای

سکنین شهر تبدیل شود.
برای روزنامەنگاران جنگی (سعید صادقی و هدایت بهبودی) سیمای عمر خاور و فرزند شیرخوار بغلش، تصویری فراموش نشدنی است. آنها نخستین روزنامەنگاران و عکاسان ایرانی بودند کە بعد از بمباران حلبجە وارد این شهر شدند.
صادقی در اینبارە میگوید: “وقتی شروع بە عکس انداختن کردیم، بە بالای سر عمر خاور رسیدیم، صدایش گرفتە بود، نمیتوانست فریاد بکشد، نمی دانستیم چە میخواهد، تنها میدانستیم کە تقاضای کمک میکند.”
عمر محمد صالح (عمر خاور) متولد سال ١٩٤٣ م. شهر حلبجە است. خانوادە او اصالتا اهل منطقە گرمسیر و شهرک “باوەنور” در شرق شهر “کلار” بودند، بعدها بە حلبجە رفتە و در آنجا سکنی گزیدەاند. در میان برادرانش تنها وی با نام مادرش شناختە میشد. ( در آن زمان عزیزترین فرزندان را با نام امدر صدا میزدند. خاور نام مادر عمر بود و به لقب وی بدل گشته بود).
سمبل و نماد حلبجە در طول زندگیش دو بار زندگی مشترک تشکیل دادە است. ازدواج اول او تنها چهار ماه عمر داشت و به طلاق انجامید. اما ازدواج دومش با زنی بە نام “سامیە” بود کە حاصل این ازدواج ١٠ فرزند بود.
بنا بە رسومات گذشتە کوردها (که ریشه در تفکری دینی دارد م.)، آنها بیشتر آرزوی داشتن فرزند پسر را در سر می پروراندند، عمر خاور در این زمینع کم شانس بود، تا اواخر زندگیش صاحب ٧ فرزند دختر بە نامهای “گرمیان، کویستان، تارا، شیلان، جوانە، ژیان و بیان” بود.
بعد از تولد این هفت دختر، عمر خاور و سامیە صاحب یک پسر میشوند و اسمش را “محمد شوان” میگذارند. اما بعد از ٣ سال محمد شوان بە دلیل بیماری فوت می کند و داغ این فرزند تا آخر عمر با عمر خاور میماند.
درست یک سال بعد از مرگ تنها فرزند پسرشان، بخت در خانە آنها را میزند و صاحب دو فرزند پسر میشوند. شادمانی ای وصف ناشدنی برای خانوادەای چشم براه …
عمر بدون هیچ معطلی اسمهای “احمد و محمد” رای برای فرزندانش انتخاب میکند. تاکنون هم مشخص نشدە است کە از آنجایی کە وی آنقدر عاشق اسامی کوردی بودە چرا برای پسرانش اسم کوردی انخاب نکردە است، در حالی کە اسامی دخترانش همگی کوردی میباشد (شاید بخاطر اعتقادات دینی این اسامی را راهی برای دفع بلا و ممانعت از مرگ پسرانش می دانست. مترجم)
از انجائیکه پسرانش دوقلو بودەاند، تاکنون مشخص نشدە کە آن بچەای کە در آغوشش جان دادە است احمد بودە است یا محمد.
عمر خاور مردی شیک پوش و اجتماعی بودە، در بیشتر مراسم ملی و آیینی شهر مشارکت داشته و در رقص کوردی نیز از مهارت خاصی برخوردار بوده است.
روزهای قبل از بمباران حلبجه، صبح ها به کار نانوایی و بعدازظهرها نیز در مهدکودک مشغول به کار بوده است.
حکیم ملا صالح، از دوستان دوران جوانی عمر خاور دربارە او میگوید: “عمر در عرصە بازیگری تئاتر مهارت خاصی داشتە و کارگردانان تئاتر از دادن نقش بە وی ابراز رضایت داشتەاند، او میدانست کە کارگردان در آن نمایش چە چیزی را میخواهد و بە زیبایی نقش آفرینی می نمود.”
در عرصە مبارزات سیاسی و ملی کوردها، گفتە میشود وی هچ وقت پیشمرگە نبودە است، اما تا سال ١٩٧٤ عضو “پارت دمکرات کوردستان” بودە است.
حکیم ملا صالح دوست و همدم عمر خاور میگوید ” آخرین باری کە وی را ملاقات کردم سال ١٩٨٢ بود، در بارە فعالیت های نمایشی از من سوال نمود، من گفتم با خطر دستگیری مواجه هستم و احتمال اینکە بە کوه ها رفتە و بە نیروهای پیشمرگە بپیوندم زیاد است. در جوابم گفت “خوش بە حالت کە بە کوهها می پیوندی،کاش من هم میتوانستم پیشمرگە شوم، اما با فرزندان و خانوادەام چە کنم؟”
وی در ادامە میگوید عمر خاور میهن پرستی واقعی بود و دربارە مقاومت میهن پرستی درسهای زیادی از وی آموختیم.
برهان غریب برادرزادە عمر خاور میگوید” عمویم هیچ گاه پیشمرگە نبودە است، مدتی در شهر سرپل ذهاب با هم در یک اروگاه نگهبانی میدادیم، اما او هیچ وقت اسلحە بە دست نگرفت و با چوب نگهبانی میداد. عمویم میهن دوست بود و رویای آزادی کوردها را در سر می پروراند”.
برهان تا آخرین دقایق زندگی همراه عمویش بودە و در بارە آخرین سخنان عمویش میگوید :”با هم کنار جادە ایستادە بودیم، رادیویی را بدست گرفتە و بە اخبار گوش میداد. همان لباسهایی را بر تن داشت کە در عکس دیدە میشود، همیشە ظاهرش آراستە و لباسهایش اتو کشیدە بودند.”
عمویم گفت: برهان خانوادە پدرت همگی از ترس بمباران و توپباران بە سلیمانیە رفتەاند، گفتم تو چرا نرفتەای عمو؟ در جوابم گفت “من نرفتم … عمو جان، گفتم اگر قرار است بمیریم بگذار همگی با هم بمیریم” .
من سپس برای پیادەروی عمویم را ترک کردم، 15 الی 20 دقیقە بعد از آن حلبجە شیمیایی شد.
هنوز آخرین تصویری را کە از عمویش دیدە بەیاد دارد و در مقابل چشمانش است، از عکسها میتوان تشخیص داد کە وی مردی خوش رو و آرام ، دارای سبیلی پرپشت و سیاه بودە و قد و بلای متوسطی داشتە است .
دوست دوران جوانیش میگوید “یکی از ویژگی های خوب عمر خاور این بود کە با پیرها پیر بود و با جوانان و کودکان جوان و کودک، هر آنچە بە عنوان ویژگی های یک شخص دوست داشتنی بە حساب میآمد، وی همە آنها را یکجا داشت”.
“لباسهایش گویی همیشە اتو کشیدە شدەبودند، خوش رو بود و مناسبات اجتماعی زیادی داشت، اما در هنگام شهادت نشانەهای پیری در او دیدە میشد، سبیلهایش و موی سرش سفید شدە بودند، با این حال همچنان خوشحال بود و اهمیت زیادی بە شیک پوشیدن و آراستن خود میداد. وقتی از نانواخانە بر میگشت چنان خودش را میآرست کە گویی کار نکردە است، بعدظهر هم بە مهد کودک میرفت و آنجا بە نگهبانی مشغول میشد.”
عمر خاور تا وقتی زندە بود تمامی حلبجەای ها میشناختنش، وقتی هم فوت کرد با آغوش پر محبت و عاطفە خود برای فرزندش، حلبجەایها را بە دنیا شناساند و اکنون تا بحث حلبجە بە میان میآید بدون هیچ تردیدی جسد عمر خاور و فرزندش در ذهنها تجسم میشود.
- این گزارش سال ٢٠١٣ در روزنامە “هاولاتی” چاپ جنوب کوردستان منتشر شدە است.