چند وقت پیش خیلی اتفاقی پادکست «دم تک» را گوش کردم. در یکی از قسمت‌ها که «صدای کردستان» نام داشت، مجری برنامه با لهجه لبنانی گفت «داستان زندگی محمد شیخو، شاه بی‌تاج آواز کوردی». در بیست دقیقه‌ای که مشغول شنیدن این پادکست بودم به مناطق مختلفی از کردستان و البته لبنان سفر کردم؛ جاهایی که محمد شیخو در آن‌ها زندگی و تحصیل کرده بود. گوش سپردم به آهنگ‌ها و شعرهای کوردی با صدای او که خودم هم از بر بودم و در ادامه آوازهایی شنیدم که یک محمد شیخوی جدید را به من معرفی کردند؛ آوازهایی از محمد شیخو به زبان عربی و لهجه لبنانی که احتمالا هنگام اقامتش در لبنان خوانده است.

«صدای کردستان» هیجان‌زده‌ام کرد و اشک از چشمانم سرازیر شد. چند سالی بود خیالش را هم از سرم انداخته بودم بیرون که یک برنامه عربی از ما بگوید، از کردها و موسیقی آن‌ها. حالا داشتم پادکستی را می‌شنیدم که آهنگ کوردی پخش می‌کرد، اما عرب‌ها آن را تهیه و پخش می‌کردند؛ چه معجزه‌ای!

اولین باری که از رادیوهای سوریه آهنگ کوردی شنیدم یادم می‌آید. سه سال بعد شروع انقلاب سوریه بود. آن روز رادیو «سوریالی» آهنگ «امان دلو» از محمد شیخو را پخش کرد

کردها در برنامه‌های تلویزیونی استعدادیابی عربی شرکت می‌کنند، عرب‌ها به زبان کوردی آواز می‌خوانند،َ خود من برای مقاله‌ام در یک سایت عرب‌زبان تیتر کوردی گذاشته‌ام؛ پس می‌توان گفت مردم یکدیگر را می‌پذیرند؟ آیا حکومت‌ها و استبداد باعث اختلاف ما هستند و مردم به روی هم گشوده‌اند؟ پس چرا جهان پر از عقاید نژادپرستانه و نفر‌‌ت‌انگیز است؟

اولین باری که از رادیوهای سوریه آهنگ کوردی شنیدم یادم می‌آید. سه سال بعد شروع انقلاب سوریه بود. آن روز رادیو «سوریالی» آهنگ «امان دلو» از محمد شیخو را پخش کرد. من که عاشق رادیو بودم با شنیدن آهنگ کوردی از رادیو سوریه احساس کردم انقلاب یکی از آرزوهایم را برآورده کرده است. این هرگز ادامه پیدا نکرد. اوایل انقلاب نقطه‌عطفی در این زمینه بود. آخ که چقدر محروم بودیم!

بچه که بودیم خانواده‌ام در شهر قامشلی (قامیشلو) در شمال سوریه زندگی می‌کردند. آنجا صحبت کردن به کوردی در خارج از خانه ممنوع بود. در شهری که اکثر مردمش کوردی صحبت می‌کردند، ما اجازه نداشتیم به زبان خودمان صحبت کنیم. ما کوردی را مخفیانه یاد گرفتیم؛ در خانه، سینه‌به‌سینه از پدران و مادران و مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان که جلوی ازبین‌رفتن کوردی ایستادگی کردند، با ردوبدل کردن مخفیانه چند کتاب کوردی که پشت کتاب‌های عربی پنهان می‌کردیم.

داشتن کتاب کوردی جرمی بود که شما را با اتهام‌هایی چون تهدید تمامیت ارضی دولت عربی، تهدید امنیت روانی جامعه و تحریک درگیری‌های فرقه‌ای روبه‌رو می‌کرد. این‌ها اتهاماتی علیه کردها بود که فقط چون کرد بودند به آن‌ها زده می‌شد.

در خانه ما در قامشلی (قامیشلو) کتابی مخفی بود که اشعار محمد شیخو را داشت و روی جلدش هم عکسی از او بود. خب ما بچه‌ که بودیم در مدرسه عربی یاد می‌‌گرفتیم و از یادگیری زبان کوردی منع می‌شدیم. فقیر هم بودیم. زبان کوردی را هم تنها با تلاش پدرومادرمان یاد گرفتیم. خود آن‌ها هم به لطف دیکتاتوری‌های پی‌درپی که زندگی مردم کرد را نابود کردند، زبان کوردی را شفاهی یاد گرفته بودند. نه قواعد زبان را می‌دانستند و نه اصولش را.

بنابراین وقتی کلمات شعرها و ترانه‌های شیخو را برای خودمان هجی می‌کردیم نمی‌توانستیم آن‌ها را با آهنگی که توی سرمان بود تطبیق بدهیم. برای تمام کردن همان جمله اول هم رنج می‌کشیدیم. این بود که کتاب را رها می‌کردیم و همانطور که اسم‌مان را حفظ بودیم، آهنگ‌ها را از حفظ می‌خواندیم.

هیچ مجلس موسیقی کردی، اگر نگوییم بیشتر با ترانه‌های محمد شیخو، بدون ترانه‌ای از محمد شیخو نمی‌گذرد

در یکی از سال‌های دهه نود میلادی، ما و خانواده‌ی دوستان پدرم عازم سفر به منطقه «عین دیوار» شدیم؛ دورافتاده‌ترین نقطه در شمال شرقی سوریه، جایی در مثلث عراق و ترکیه و ایران.

در ساحل رود دجله روی زمین پهن شدیم تا به آن سوی کردستان که در امتداد رود ادامه داشت نگاه کنیم. ما از آن بچه‌های عشق فوتبال بودیم که در رفتار و گفتارشان از بزرگترها تقلید می‌کنند. یکی از دوستان پدرم کنعان شیخو، هنرمند کرد و برادر محمد شیخو، تنبورش را آورده بود و آهنگ‌های کوردی می‌زد. بقیه هم یا با او می‌خواندند و یا دسته‌جمعی می‌رقصیدند. این صحنه را مثل یک خواب مبهم یادم می‌آید که او آهنگ معروف برادرش «Ay Gewrê» (آهای سفید) را می‌خواند:

Carkî min ji xwer dî gewrek / یک بار زنی سفید را دیدم

Çavê wê reş û belek / چشمانش روشن و سیاه

Xwe bera nav dilê min / راه به دلم برد

Min jê hez kirî gelek / و من در کارش ماندم

ما بچه‌های شری بودیم. کلمه‌های ترانه‌ها را تغییر می‌دادیم و معنای آهنگ عوض می‌شد. مثلا زن سفید را با الاغ عوض می‌کردیم و می‌خواندیم: یک بار با الاغی آشنا شدم/ چشمانش سیاه بود/ لگد به بدنم زد/ خیلی اذیتش کردم. بعد جوری می‌خندیدیم که انگار صاحب زمین و آسمانیم.

عکس محمد شیخو،‍ مثل خانه‌ی همه کردهای سوریه، بر دیوار خانه‌ی ما در شام آویزان بود و ساز باغلاما، باز هم مثل خانه‌ی همه کردها، در خانه‌ی ما نیز پیدا می‌شد. می‌گویند در خانه هر کوردی بالاخره یک ساز پیدا می‌شود و حداقل یک نفر در آن خانه این ساز را می‌نوازد. در خانواده‌ی ما هم دو تا از دایی‌ها و برادرم باغلاما و تنبور می‌زدند.

هیچ مجلس موسیقی کردی، اگر نگوییم بیشتر با ترانه‌های محمد شیخو، بدون ترانه‌ای از محمد شیخو نمی‌گذرد. کردها تا به امروز ترانه‌های محمد شیخو را حفظ، تبادل و زمزمه کرده‌اند. حتی هنرمندانی که در شهرت از شیخو پیشی گرفته‌اند هم آهنگ‌های او را بازخوانی می‌کنند. انگار کوردی تنها با صدای محمد شیخو و آهنگ‌های او کامل شده است؛ ترانه‌های عشق، زندگی و مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی.

نظرات

پاسخی بگذارید