دکتر ایوب حسین بر
سنت گرائی اغلب از جنبه های اساسی یک نگرش دینی است. از این زاویه هم بی مناسبت نیست که منابع مشروعیت جایگاه کنونی مولوی هم عمدتاً در سنت های دینی و کریسمای شخصی او جستجو شوند. در محیطی که آکنده از پوپولیسم دینی و فرهنگ استبدادی است چنین خصوصیاتی به سادگی ممکن است به کیش شخصیت و کیش عقیدتی منجر شود؛ و قدردانی که تا حدی معقول هم هست به جائی برسد که به ثناگوئی از قدرت تبدیل شود .
مولوی عبدالحمید یک روحانی سنی و حنفی-دئوبندی است. او امام جمعه سنیان زاهدان، مرکز استان سیستان و بلوچستان، و رئیس مدرسه دینی دار العلوم مکی زاهدان است. او در محیطی بسیار شکننده و آبستن تلاطمات خونین توانسته است با شعارهای اعتدال، همبستگی و مصالحه بر علیه ترویج خشونت، افراط گرائی و فرقه گرائی دینی نقش بسیار مؤثری بازی کند.
او توانسته است در مقابل افراط گرایان سنی و شیعه مقاومت کند. او در سیستان و بلوچستان ناقد عملیات گروههای افراطی هم چون جندالله و جیش عدل بوده و حملات آنها را موجب تشدید دشمنی و کینه توزی و ایجاد و تداوم جنگ و خونریزی بیشتر دانسته است. او نقش مؤثری در آزادی بعضی از گروگان ها ی این گروهها داشته است و بنحوی به آسیب دیدگان وقایع خشونت آمیز دلداری داده است.
او علیرغم مواضع تند گروههای افراطی شیعه و سنی که همدیگر را گمراه و یا حتی بدعتی ، ناصبی و حتی بیدین و تکفیری خطاب می کنند و یا گروه های ناسیونالیست شونیستی و ناسیونالیست قومی که در قالب تقسیم بندی های ما و دیگران یعنی بلوچ و فارس و زابلی و غیره به اشاعه نفرت انگیزی نسبت بهمدیگر دامن می زنند، خواهان مصالحه و تحمل پذیری سیاسی و دینی بین آنها و حتی رعایت حقوق دیگر گروههای قومی و مذهبی از جمله دراویش شده است. از این زاویه او به یکی از سخنگویان با نفوذ اقلیت ها در ایران در آمده است.
مولوی عبدالحمید به طرح جدی و مداوم بعضی از مسائل تبعیض آمیز نسبت به سنیان و یا اقوام سنی در استان و یا سراسر ایران پرداخته است. او حتی بطور جسورانه ای توانسته است نسبت به برخی از مسائل عمده ایران دیدی انتقادی داشته باشد. برای مثال او به حصر خانگی موسوی و کروبی و سرکوب و دستگیری های ۱۳۸۸ با صراحت موضع گیری کرد و این نوع عملیات رژیم را مورد سرزنش قرار داد. از این جهت او یکی از صریح اللهجه ترین طرفداران اصلاحات در ایران بوده است.
در محیطی که فرهنگ دموکراتیک و انتقادی وجود ندارد همواره دشوار است بدانیم در ذهن یک فرد چه می گذرد و بتوانیم ارزیابی همه جانبه تری از عقاید و مقاصد یک فرد داشته باشیم. اما تا همین میزان در شرایطی که درهمه منطقه٬ دین سیاسی تحمل ناپذیری، نفرت های فرقه ای و نقض مداوم حقوق انسانی را به نوعی فرهنگ تبدیل کرده است٬ می توان گفت که مولوی عبدالحمید از جهاتی یک شخصیت استثنائی بوده است. در چهارچوب محدودیت های سیاسی و امنیتی گسترده و وجود تهدید های گوناگون چه از داخل ایران و چه خارج از آن (برای مثال چنانچه موثق باشد تهدید های اخیر داعش بر علىه مولوى)، ارزش این نوع تلاش های مولوی را در زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن ناحیه نمی توان با هیچ معیاری کم اهمیت شمرد.
ولی اماها و سؤال هائی هست که بدون پاسخ و یا داشتن درکی روشن از آنها، تداوم و تحکیم چنین مواضعی شکننده می شود. هر چند در شرایطی که در ایران حاکم است نمی توان و نبایست انتظار پاسخ روشن و صریحی داشت. در همین رابطه لازم می شود یک نکته مهم را که دارای ارزش متدولوژیک است، یاد آوری کنم. من در اظهار نظراتم با مولوی عبدالحمید و طرفدارانش در شراط یکسانی قرار ندارم . من در خارج از ایران از امتیازاتی بر خوردارم که آنها نیستند. من نگران آن نیستم که بخاطر اظهار نظراتم شب هنگام منتظر یورش نیروهای امنیتی و دستگیری، و متعاقب آن دادگاه، زندان و تهمت های ناروا و آزار خانواده باشم ولی مولوی و البته بیش از او طرفدارانش حتی بدون اظهار نظر خاصی هم هر روز و هر ساعت با این نوع نگرانی ها روبرویند. از همین جهت است که من پیشاپیش از هر گونه سوء استفاده احتمالی از اظهاراتم، ایجاد سوء تفاهم های احتمالی و هر آنچه بخاطر نا آگاهی و یا کم آگاهی من از شرایط آنجا، موجب ایجاد رنجش و فشار شده باشد، صمیمانه پوزش می طلبم.
در ضمن من نماینده هیچ جریانی نیستم و لی معتقدم در جهان مدرن مصالح انسانی در این است که در عرصه سیاسی دولت از دین جدا باشد و منشور جهانی حقوق بشر بمثابه راهنمای مهمی در زندگی انسانها برسمیت شناخته شود. از همین زوایای کلی من نگرانی های خود را در چند مورد بصورت زیر بیان می کنم.
سنت گرائی اغلب از جنبه های اساسی یک نگرش دینی است. از این زاویه هم بی مناسبت نیست که منابع مشروعیت جایگاه کنونی مولوی هم عمدتاً در سنت های دینی و کریسمای شخصی او جستجو شوند. در محیطی که آکنده از پوپولیسم دینی و فرهنگ استبدادی است چنین خصوصیاتی به سادگی ممکن است به کیش شخصیت و کیش عقیدتی منجر شود؛ و قدردانی که تا حدی معقول هم هست به جائی برسد که به ثناگوئی از قدرت تبدیل شود . از این جاست که احتمالا هواداران متعصب و سر سختی بوجود آید که با خود در مقابل تحجر شیعی گری حاکم، پرچم یک نوع سنی گری را، بسوی تحجر و انتقاد ناپذیری حمل کنند. در چنان فضائی است که حتی یک روشنفکر قبل از آنکه عقیده ای را ابراز کند وتصمیمی بگیرد و یک حرکت عملی را دنبال کند باید بنحوی ثناگوئی کند و از یک شخصیت تاییدیه بگیرد. فضای پر از شعار، سرود و ستایشنامه می تواند زوایای ناخوشایندی باشد که به گسترش کیش شخصیت و ایجاد فضای ناسالمی کمک می کنند که به آسانی می توانند آبشخور فشار وتفتیش عقاید، دینی و غیردینی، قرار بگیرند.
تحت رهبری مولوی اتحاد مردمی که فشار تبعیض و زورگوئی را هر روز احساس کرده اند آنقدر ثمربخش بوده است که لا اقل بخش مهمی از قشر حاکم را مجبور کند که به وجود مشکل اعتراف کند. اما در عین حال ارائه تصویری از مولوی عبدالحمید بمثابه نماینده یک « کل» و یا «یکپارچه» سنیان و «واجب» دانستن اطاعت از تجسم این کل در امور سیاسی و اجتماعی می تواند خطرآفرین باشد. حاکمیت چنین «هویت جمعی» ای که با خود تکالیف اجبار گونه بیرونی به همراه می آورد به نابودی آزادی و هویت افراد می رسد. تقدیس یکسان نگری و مطلق پنداری از هرآیین و شخصیتی امکان انتقاد و دیالوگ سازنده را از میان می برد و شرایط وجود، رشد و تحمل کثرت گرائی را ضعیف و یا نابود می کند.
این هم امکان دارد که در میان عده زیادی از هواداران متعصب، هر رهبری از موقعیت خود سر مست و مغرور شود و منشأ قدرت خود را در توانائی ذاتی و یا یک امر طبیعی و الهی تلقی کند، خود را صاحب نظر مطلق بداند و منشأ واقعی نفوذ و قدرت خود را فراموش کند. از این جاست که پرستیژی که از نوعی استقلال و درک انتقادی حاصل شده بود به قدرتی تبدیل می شود که بصورت رسمی و غیر رسمی با سیاست، دولت و فساد پیوند می خورد. زمانی چنین اتفاقاتی رخ بدهد همان ارزش های معنوی ومثبتی که یک شخصیت با آنها شناخته شده است ویران می شود و بهمان چیزی می تواند ختم شود که اکنون با حاکمیت روحانیون شیعه حاصل شده است و تاکنون از جهاتی بدرستی مورد شماتت شخصی مانند مولوی بوده است.
بر اساس اعتبار و نفوذی که مولوی در آن جو سیاسی بدست آورده است، یک ائتلاف وسیع، هرچند اعلام نشده، از سنت گرایان و تا حدودی اسلامگرایان رادیکال، مقلد و غیر مقلد سنی، به زیر رهبری او رفته اند. این گرایش ها، از طیف های متفاوت حنفی-دئوبندی و حتی شافعی از یک سو، و نیروهای متمایل به اسلام سیاسی منجمله سلفی/وهابی از سوی دیگر، رهبری او را پذیرفته اند. بمعنای دقیقتر مولوی تجسم ناروشنی از تئولوژی و اسلام سیاسی است. این نوع هژمونی مسلماً از جهاتی کار مولوی را تا حدودی ساده می کند چون در جامعه دینی سنیان نیروی مهمی که بتواند در حال حاضر اتوریته میانه روانه او را زیر سؤال ببرد، وجود ندارد و قشر حاکم در کشور هم نمی تواند وزن اساسی او را در عرصه سیاسی ایران نادیده بگیرد.
باید آگاه بود که بدون تحولات اساسی تر و در یک چشم انداز وسیعتر، در یک شرایط بحرانی این به یک ائتلاف شکننده و بی دوام تبدیل می شود که تلاشهای مولوی را از اثر می اندازد . از این جهت او می تواند از این فرصت استفاده کند تا خواست های بنیادی تری منجمله رفراندوم در مورد نظام، تغییر قانون اساسی ، جدائی دین از دولت و دموکراسی برای ایران را با صراحت بیشتری مطرح کند. چنین اقداماتی می تواند موقعیت و نفوذ او را در سطح ملی و بین المللی افزایش بدهد.
بنظرم دشواری دیگر و حتی جدی تر در این است که در چنان فضای پوپولیستی-ائتلافی ارائه تعابیر روشن و صریحی در رابطه اسلام با دولت و دموکراسی، از جانب مولوی عبدالحمید و طرفدارنش، واقعاً مشکل باشد. البته در منطقه می توان دیدگاههائی را دید که بین اسلامگرائی که به معنای اسلام سیاسی خواهان تشکیل مستقیم حکومت و یا خلافت اسلامی است؛ و اسلام سنتی ، که به تعبیر غزالی اطاعت از حاکم روز است، در نوسانند. تعابیر مدرن و پسا اسلامیستی از سازگاری بین اسلام و دموکراسی و دفاع ازحقوق کامل شهروندی که در میان متفکران دینی شیعه (هم چون شبستری، کدیور، سروش، اشکوری و بعضی دیگر ) و همین طور سنی (هم چون عبدالرازق، محمود محمد طه، عبدالله النعیم و یا غنوشی در تونس )، که گویا در میان اسلامیست های اصلاح طلب کردستان تا حدودی جا باز کرده است، بنظر نمی رسد سخنگویان آشکاری در محافل دینی بلوچستان داشته باشد.
هرچند بطور نا منسجم عناصری از چنین درک مدرنی را که با درک سنتی در آمیخته است در مواضع مبهم مولوی عبدالحمید می توان دید. اشاره های جسته و گریخته مولوی از خصوصی سازی مذهب (یا دین؟) می تواند یک عنصر واقعاً کلیدی و ارزشمند باشد ولی هنوز معنی آن ناروشن است. لازم است روشن شود که آیا باید تنها شیعه و سنی و دیگر گرایشات اسلامی در چهارچوب یک دولت اسلامی به امری خصوصی تبدیل شوند و یا دین، هر دینی، برای دولت (فراتر از دستگاه اجرائی یا حکومت) امری خصوصی باشد؟ درک اولی محدود است و به ستمگری و تبعیض دینی پایان نمی دهد ولی درک دوم بمعنی جدائی دین از دولت است و می تواند راه حلی اساسی برای رفع نابرابری و تبعیض دینی باشد، هر چند برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر این هم کفایت نمی کند.
چنین ابهاماتی به این سوال دامن می زند که آیا مولوی یک پراگماتیست است که مصالح سیاسی را بر مبنای شرایط زمان توضیح می دهد و احساس می کند به تئوری خاصی نیاز ندارد. البته چنین درکی با نگرش سنتی اطاعت از حاکم روز که منافاتی با توصیه و انتقاد محترمانه ندارد، هم سازگار است . ممکن است این طور باشد ولی چگونه می توان خط تمایزی بین پراگماتیسم و فرصت طلبی سیاسی کشید؟ در شرایطی که تعابیر افراطی از اسلام وسیعاً در محل و بین سنیان پخش می شود او چه ابزار تئوریک یا تعبیر مؤثر و نیرومندی از اسلام دارد که بتواند با این گروه ها و تعابیر آنها از اسلام مقابله کند؟ استقبال گسترده از افراط گرائی بنا بگفته شیخ محمد الیعقوبی به وضوح بیانگر بحرانی است که چهارچوب های سنتی اسلامی با آن روبرویند و از همین جهت پاسخ های سنتی اگر هم در کوتاه مدت مؤثر باشند در دراز مدت نخواهند بود.
بحران بدین معناست که درک های سنتی و مقلد گرا، که نگرش حنفی-دئوبندی هم از آنها استثنا نیست، ظرفیت لازم را برای توضیح مسائلی که جهان امروز با آن روبرو است ندارند. از همین رو بسیاری از طلبا و روحانیون حنفی-دئوبندی در منطقه مجاور بسوی گروههای دئوبندی رادیکال همچون سپاه صحابه، لشکر جنگوی، جیش محمد و طالبان و یا در بعد جهانی بسوی گروههای جهادی سلفی/وهابی هم چون القاعده و داعش روی می آورند. این روی آوری نتیجه سرخوردگی درمیان مقلدان «مذاهب» سنتی است و نه توانائی گروههای رادیکال در ارائه راه حل. همین پاسخ خیالی و مخرب دینی که خود را حامل «حقیقت» و یقین مطلق می داند برای دینداران سنتی که از خودبیگانگی وناامنی های مادی و روحی رنج می برند سخت جذابیت دارد. سرپیچی از اتوریته های سنتی تقلید مذهبی از جهاتی با روند کلی اتوریته زدائی در عصر جهانی شدن همپوشانی دارد.
همین شرایط است که از مولوی و همراهانش یک تئوری یا تعبیر اسلامی روشن، انتقادی و محکمی طلب می کند که مقابله با طالبان، داعش و القاعده و تئوری های جهادگرا را بطور بنیادی تسهیل کند. شعارهای اعتدال و نرمش برای پاسخ به افراطیون ضروری است ولی کافی نیست و اگر برای یک دوره از نظر عملی موفق باشد، که تا حدودی بوده است، ولی برای مدتی طولانی تر و در شرایط بحرانی تر امکان دوام ندارد. هیچ تعبیر درون گرای اسلامی هم نمی تواند راه حل های مؤثری ارائه کند اگر نتواند به اندازه کافی به بیرون نگاه کند و به دست آورد های اساسی بشریت ارج بگذارد.
روحیه تحمل پذیری، نرمش و انعطاف پذیری در مقابل دیگران ارزش هائی ضروری است ولی به مثابه روحیات شخصی و معنوی بایستی به ارزش های حقوق دموکراتیک و جهانی بشری پیوند خورده، ارتقا یافته و نهادینه بشود . استثناسازی و تبعیض چه دینی باشند چه قومی و چه جنسی باشند و چه نژادی با حقوق جهانی بشری خوانائی ندارند . بنظرم ارزش های حقوق بشری همانقدر که عام و جهانی است همانقدر محلی و مشخص هم هست یعنی امکان اجرای اشان در همه جا وجود دارد.
مولوی عبدالحمید مسلما نتایج تلخ سرکوب، فشار و شکنجه و نقض حقوق گسترده بشری، منجمله سرکوب و تبعیض دینی، را در ایران و کشورهای منطقه، و البته در سطح جهانی ، مشاهده کرده است. در زیر سلطه حکومت دینی در ایران، مولوی بخوبی متوجه نقض حقوق سنیان شده است. ولی این تبعیض حتی بصورت شدیدتری بر علیه دراویش، اهل حق، یهودیان، مسیحیان، ارمنیان بکار رفته است. حتی در سطح بمراتب ظالمانه تر و گسترده تری بهائیان مورد فشار و سرکوب بوده اند. شکاکان و آتئیست ها هم البته تحت عنوان مرتد و محارب و بی دین دستگیر و شکنجه و اعدام شده اند. این ها بدین معناست که جائی که آزادی دینی وجود ندارد ستمگری دینی حاکم می شود و مهم نیست این حاکمیت شیعی باشد یا سنی و یا مسیحی و غیر آن.
باید توجه کرد که در ایران برابری حقوق زنان با مردان هم بشدت انکار شده است. فرصت های لازم برای شکوفائی استعدادها و مشارکت زنان، در عرصه های تصمیم گیری کلان سیاسی و اداری، بطور قانونی و سیستماتیک از آنها هم سلب شده است. زنان مناطق سنی نشین و منجمله زنان سیستان وبلوچستان هم از این جهت استثنا نبوده اند بلکه علیرغم بعضی از اخبار هیجان انگیز در مورد مشارکت زنان و چند انتصاب دولتی، فشار و سخت گیری و تبعیض، تحت عنوان رعایت عفاف و حجاب، بر علیه زنان از جانب بسیاری از روحانیون منطقه بسیار چشمگیر بوده است. این بدین معناست که آیا مولوی عبدالحمید به این جنبه از نقض فاحش حقوق بشر که از جانب نهاد های دینی اعمال می شود توجه کرده است؟
تقریباً بهمین شکل نقض گسترده حقوق زنان و ادیان و اقوام بصورت گسترده در کشور های همسایه رخ می دهد. برای مثال در پاکستان احمدیان، شیعیان، مسیحیان و گروه های دیگر بشدت مورد آزار و تبعیض اند و یا همین طور زنان و شیعیان در عربستان سعودی. از زاویه حقوق بشری نمی توان از نقض حقوق بشری سنیان در ایران سخن گفت ولی نقض حقوق بشری اقلیت شیعه را در عربستان منکر شد. همین چند مثال برای روشن شدن عمق فاجعه کافی است تا بر این اعتقاد پا فشرد که نمی توان در مواردی از حقوق بشر دفاع کرد ولی در موارد دیگری آن را انکار کرد. نمی توان برای خود حق بشری قائل شد ولی برای دیگران آن را نفی کرد.
نمی توان مولوی عبدالحمید را مسؤل اعمال گذشته دانست و یا تغییر در عمل و اندیشه افراد را نادیده گرفت. ولی بجاست که اندکی به تاریخ بر گشت و نقشی را که روحانیون سنی سیستان و بلوچستان همراه با نیروهای سرکوب رژیم جمهورری اسلامی در حمله به دانشجویان دانشگاه ، تسهیل اعدام ها، و در مواردی به احتمال زیاد ، در همکاری با سپاه و اطلاعات در لو دادن افراد معترض و دگر اندیش، در سالهای ۶۰-۶۱ در استان دست داشتند، یاد آوری کرد. این سرکوبها باعث نابودی فیزیکی و روانی و یا مهاجرت اجباری بخش مهم و اساسی روشنفکران اولیه بلوچستان شد.
این را هم باید یاد آوری کرد که چگونه بعضی از روحانیان در همان بلوچستان ، در اوایل حکومت رضا شاه، دست به کشتار و غارت (تحت عنوان غنیمت) افراد بیگناه و بی پناه ذگری در سرباز زدند، ولی هنوز این نقض حقوق بشری رسما از افتخارات تاریخی ثبت می شود. مجدداً بعد از انقلاب بعضی از روحانیون و رهبران «تبلیغی» سراوان همراه با یک فرد شرور و راهزن بنام شهمراد بمپشتی دست به کشتار و قلع و قمع ذگریان زامران زدند. حتی این سؤال هم هست، که در دورانی که خود مولوی نقش اساسی در میان اهل تسنن سیستان و بلوچستان داشته است، مهمانان خاصی ، همچون مولانا سمیع الحق و مولانا فضل الرحمن و بعضی دیگر به زاهدان دعوت شده اند. آیا برای مولوی عبدالحمید روشن نبوده است که این افراد در اشاعه افراط گرائی و کشمکش های فرقه ای و حمله به اماکن فرهنگی و دینی، و نقض گسترده حقوق بشر در پاکستان، چهره های بسیار شناخته شده ای هستند؟
در پایان نکته دیگری هم اضافه کنیم که مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی از زاویه دیگری هم در منگنه فشار بمراتب بیشتری است. بر متن رقابت های منطقه و البته جهانی، صف آرائی های خصمانه ایران و عربستان سعودی ، در برابر همدیگر، در ایجاد و تداوم تنش های فرقه ای و فراهم کردن زمینه های مساعد برای پیدایش و رشد نیروهای افراطی شیعه و سنی بسیار مخرب بوده است. مناطق سنی نشین ایران منجمله سنیان سیستان وبلوچستان هم چون شیعه های مناطق شیعه نشین عربستان سعودی بسیار آسیب پذیرند. آیا مولوی قادر است همچنان به ارزش هایی وفادار باشد که با انتظارات هردو رژیم ایران و عربستان سعودی که ازنظر سرکوب و نقض گسترده حقوق انسانی بسیار بد نامند، مغایرت داشته باشند و همچنان مانع در گیریهای قومی-دینی، حداقل در این استان، بشود؟ آیا مولوی می تواند از دام خطراتی که کیش شخصیت و قهرمان سازی سیاسی-دینی ایجاد می کند خود را آزاد کند و فضای انتقاد و انتقاد پذیری سالم و سازنده ای نسبت به شخصیت ها و عقاید موجود را گسترش بدهد؟ آیا او قادر است نام خود را به بعنوان شخصیتی ثبت کند که بعنوان یک روحانی به ارزش های معنوی مردم سالاری و حقوق بشری منجمله آزادی دینی/ خصوصی سازی دینی وفادار باشد؟