سهیل عربی، زندانی سیاسی طی نامه ای پرده از شکنجه گاههای جمهوری اسلامی برمیدارد.

0
1052

مروفایتی: زندانی سیاسی سهیل عربی با نگارش نامه ای که از سوی فعالین حقوق بشر در ایران منتشر شده است، از درون زندان اعلام کرد یا خواسته هایم را می گیرم و یا با افتخار در زندان می میرم.

این زندانی سیاسی، طی نامه خود از نحوه شکنجه در شکنجه گاههای وزارت اطلاعات در ایران پرده برمیدارد.

متن کامل نامه به شرح زیر می باشد:

توسط قرارگاه ثارالله سپاه مورخ ۱۶ آذر ۹۲ به اتهام فعالیت تبلیغی عليه نظام، توهین به مقدسات و توهین به رهبری دستگیر شدم.

بازجویی ها تحت فشار و شکنجه بود و حتی کامنت های مخاطبین را به من نسبت دادند، آنچه توسط من منتشر شد به قصد انتقاد بود بابت ترجمه چند مقاله از رابرت گرین و انتشار چند حدیث و مقالاتی درباره ی سکولاریسم متهم به توهین به مقدسات و سپس سب النبی شدم.

این حکم قطعی شد و در تاریخ ۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۶، با حکم عفو رهبری نصف گردید که این عفو را اکنون از من پس گرفتند، حدود یک هفته است که بازجو به من اعلام کرده عفو رهبری را از من پس گرفته است و حتی نوشتند که از هرگونه مرخصی، اعزام به مراجع درمانی و عفو جلوگیری شود.

همسرم را به اتهام معاونت در فعالیت تبلیغی علیه نظام اخیرا دستگیر کردند و خودم هم متهم هستم به اتهام فعالیت تبلیغی از درون زندان.

به بازپرسی نرفتم به دلیل اینکه من را مجبور کردند با لباس زندان بروم، من لباس زندان نمی پوشم، مطابق قوانین زندانی سیاسی باید با لباس شخصی اعزام شود، به همین دلیل من الان خیلی وقت هست که با خانواده ام هم ملاقاتی ندارم چون از وقتی که آمدم به بند ۷ نمی گذارند که ما با لباس شخصی به ملاقات برویم.

خواسته ی من تبرئه خود و همسرم و پایان شکنجه و آزار خانواده ام می باشد. یا خواسته هایم را می گیرم و یا با افتخار در زندان می میرم.

پس از ضرباتی که در شکنجه گاه ۲ الف به سرم وارد شد، حالت تهوع دارم و گاهآ خون دماغ می شوم. به مراجع درمانی هم نمی فرستند به همان دلایل که گفتم.

جرم من ثبت تصاویر و بدون روتوش و منتشر کردن آنهاست. جرم من نوشتن حقایق است اما هیچ کدام از هزاران مخاطب سایت، وبلاگ و فیسبوکم را مجبور به خواندن و دیدن آنها نکرده بودم.

چهار سال است که با هر وسیله ای که داشتند از جمله محکومیت به اعدام، حبس سنگین مرا شکنجه کردند. گذشتم، اما امروز که کار به آزار خانواده ام کشیده و هرچه فریاد دارم مینویسم و کار به جایی نمی رسد، چاره ای نمی بینم مگر بدرود گفتن زندگی.

باشد که جلادان از شکنجه خسته شوند، وجدانشان بیدار شده و دستکم خانواده ام را رها کنند.