عزیزی بنی طرف: در واقع نبرد ما برای بودن است در برابر حاکمیتی که می خواهد ما نباشیم

0
2246

روژی کورد: به طور کلی اگر بخواهیم مروری بر مشکلات عربهای تحت ستم رژیم  ایران و بویژه الاحواز داشته باشیم و مشکلات آنها را طبقه بندی و بیان کنیم، اساسی ترین مشکلات آنها چیست؟

یوسف عزیزی بنی طرف
یوسف عزیزی بنی طرف

عزیزی بنی طرف: در این جا چند مقوله مطرح می شود. نخست عرب هایی هستند که از قرن ها پیش تاکنون در خراسان و فارس سکونت دارند. دیگری، عرب هایی که پس از جنگ ایران و عراق، از جنوب غرب ایران کوچ کرده و در اصفهان، کرج، تهران یا شمال ایران سکنی گزیده اند. ما را با این دو دسته کاری نیست.  مقوله مورد نظر ما، عرب های ساکن جنوب و جنوب غرب ایران است که می توانیم آنان را، خلق عرب یا ملت عرب بنامیم. بخشی از این جمعیت چند ملیونی در اقلیم اهواز – یا احواز – زندگی می کنند که اکنون نام تحمیلی خوزستان را به خود گرفته است. البته همین منطقه در آثار مورخان ایرانی به مدت پنج قرن – از قرن پانزدهم تا اوایل قرن بیستم – به نام مملکت عربستان معروف بوده و مورخان عرب از آن با نام امارت عربستان – محمره یاد کرده اند. بخشی از مردم عرب که در  سواحل و جزایر جنوب ایران زندگی می کنند، سنی مذهب و به لهجه عربی خلیجی سخن می گویند اما بخشی که در جنوب غرب ایران (خوزستان فعلی و جنوب ایلام) زندگی می کنند، عمدتا شیعی مذهب و به لهجه عربی متسوپتامیا (بین النهرینی یا عراقی) صحبت می کنند. این را گفتم تا برپایه آن، ستم وارد بر دو بخش ملت عرب در ایران را توضیح دهم.

ملت عرب مانند دیگر ملل غیر فارس در ایران از ستم ملی رنج می برند که همگان با آن آشنا هستیم و در سه بعد سیاسی فرهنگی و اجتماعی نمود می یابد. اما عرب ها در ایران با مقوله ستمگرانه دیگری نیز روبه رو هستند که همانا تبعیض نژادی است. چیزی شبیه تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید یا رودزیای قبل از استقلال. مساله گاه از عرب ستیزی فراتر رفته و شامل دعوت به عرب کشی نیز می شود. شما “آهنگ عرب کُش” شخصی به نام بهزاد پکس را گوش دهید، صراحتا دعوت به عرب کشی می کند و این از عنوان آهنگ آغاز می شود. همین فراخوان را در اشعار مصطفی بادکوبه ای – از کادرهای جبهه ملی ایران – یا در اشعار محمدرضا عالی پیام معروف به هالو یا در آثار رمان نویسی به نام بزرگ علوی یا در سخنان فعالان پان ایرانیست می بینیم و می شنویم. والبته محدود به این شاعران و نویسندگان و سیاست پیشگان نمی شود. رسانه های همگانی و مطبوعات و به ویژه مطبوعات ورزشی فارسی، همواره بلندگوی راسیسم و عرب ستیزی بوده اند. به اینها اضافه کنید کتاب های تاریخی، سیاسی، رمان و داستان های ادبی که سرشار از تحقیر و توهین به عرب هاست.

پدیده جدیدی که در سال های اخیر نمود توده ای داشته، شعارهای نژاد پرستانه و سکسیستی علیه مردم عرب است. نمونه نزدیک اش شعارهایی بود که روز اول سپتامبر 2016 هنگام مسابقه فوتبال تیم های ایران و قطر سر داده شد. ده ها هزار تماشاچی در ورزشگاه آزادی تهران فریاد کشیدند “واویلا، واویلا عرب ک.. ننت” و این به خیابان های تهران هم کشیده شد. پیشتر هم شاهد چنین شعارهای زننده و توهین آمیز دردیگر ورزشگاه های ایران بوده ایم.

وجود نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران فقط ادعای من نیست بلکه اگر به سخنان دکتر صادق زیبا کلام، استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران در جمع دانشجویان علوم انسانی در سال 2015  گوش دهید همین سخن مرا باز گو می کند. او – که همچون کورسویی در شب سیاه عرب ستیزی در ایران می درخشد – می گوید: ” عرب ستیزی همیشه شاخص یک بخشی از حرکت های روشنفکری ایران بوده است. و هر جا نخبگانی به نقد دین پرداخته اند سراسیمه به جنگ مردم عرب رفته اند و آنها را با الفاظی که نشان از عمق نگرش تنگ نظرانه نژادی می باشد، مورد خطاب قرار داده اند. و در آخر با ذکر یک جمله بدتر که منظور ما عرب های خوزستان و جنوب ایران نیست، بر بی مسوولیتی خود در توهین به ملیون ها هموطن عرب خود صحه می گذارند. و این آسیب عرب ستیزی و برتری جویی نژادی چنان رخنه در اعماق بخشی از جامعه روشنفکری ایران دارد که شخصی مانند بادکوبه ای دچار توهم نژاد پرستی و لابد تشخیص دی ان ای مردم عرب خوزستان و جنوب ایران می کند و آنها را خوزی و عرب زبان، و نه عرب می نامد.. یا فیلسوفی معروف مانند دینانی، فرهنگ عربی را سازش ناپذیر با همه فرهنگ های جهان می نامد و مردم عرب را سوسمار خور و وحشی می نامد. یا دکتر پیروز مجتهدی کلا منکر وجود عرب در ایران می شود و حتی در توصیف حرکت های قومی و مطالبات آنها، اعراب را از دایره ملل ایرانی مانند ترک، کرد، بلوچ، ترکمن، لر و فارس مستثنی می داند. تا حتی در یک ایران آزاد نیز به زعم خود، مردم عرب را از دایره سیاسی ایران حذف هویتی کنند. لابد به دلیل نداشتن ژن آریایی در آنها؟ و این اواخر نیز عرب ستیزی برگ برنده در دست امثال مشایی شده است”.

البته من می توانم نام ده ها شخصیت نژاد پرست و عرب ستیز – از زندگان و مردگان – را ذکر کنم که کمابیش به میکرب عرب ستیزی آلوده اند. از میرزا آقاخان کرمانی و محمود افشار و فروغی و پورداود و صادق هدایت بگیرید تا محسن پزشکپور و غلام حسین زرین کوب و اکبر عبدی و داریوش ارجمند واکبر ترکان و بزرگ علوی و اخوان ثالث و گلشیری و درویشیان و سیمین بهبهانی و ..  به ضرس قاطع می توانم بگویم، در دوران معاصر، شصت تا هفتاد در صد نویسندگان، شاعران، سیاستمداران، ورزشکاران وهنرمندان ایرانی، عرب ستیز بوده اند. در خود اقلیم عربستان (خوزستان رسمی) مردم عرب ما به طور روزانه در معرض توهین و تحقیر اقلیت مسلط غیر عرب، در خیابان و اداره و اتوبوس و مدرسه و شرکت نفت و همه عرصه های اجتماعی و فرهنگی هستند.

درعرصه اقتصادی، فقری که اکثریت مردم عرب با آن رو به رو هستند فقط درمناطق دور افتاده آفریقا قابل مشاهده است. علی شمخانی سال پیش در حسینیه اش به جمعی از جوانان عرب گفت: “از چهار هزار نفری که طی ده سال  (82 تا 92 ش)  در شرکت حفاری نفت در اهواز استخدام شده اند فقط 8 نفرشان عرب بوده اند و بقیه غیر عرب” . در صورتی که 80 درصد از جمعیت شهرستان اهواز، عرب هستند. یعنی می بایست 3200 تن عرب را استخدام می کردند یا دست کم پنجاه درصد، یعنی 2000 نفررا. در عرصه سیاسی هم فقط 5 درصد پست ها و منصب های مهم دولتی در اختیار عرب هاست. در عرصه فرهنگی نیز، اغلب هم و غم مسوولان فرهنگی حمایت مالی و معنوی از فرهنگ، ادبیات و موسیقی اقلیت غیر عرب است. تا چند سال پیش سیاست های فرهنگی مبنی بر مبارزه با فرهنگ، موسیقی و ادبیات ملت عرب بود اما در سال های اخیر به یکی دو گروه موسیقی عربی وابسته به خود اجازه فعالیت محدود داده اند اما نود و هشت در صد بودجه فرهنگی اداره کل ارشاد استان خرج ترویج ادبیات، مطبوعات، تئاتر و موسیقی فارسی و غیر عربی می شود و هفتاد درصد جمعیت استان شاید از چیزی در حدود دو درصد بودجه بهره مند می شوند.  آثار تاریخی سلاله های حاکم عرب توسط سپاه و دیگر نهادهای زورگوی حکومتی ویران شده است، از جمله کاخ های شیخ خزعل آخرین حاکم مملکت عربستان/محمره. افت تحصیلی به علت عدم تدریس زبان مادری – زبان عربی – در مدارس، بیداد می کند و استان خوزستان – طبق آمارهای رسمی – از نظر فرهنگی در رتبه های آخر کشور قرار دارد. برنامه های اهریمنی حاکمان تهران برای تغییر بافت جمعیت استان به سود غیر عرب ها همچنان ادامه دارد. مهمترین ابزار آنان، ایجاد شهرک های غیر عرب نشین در اطراف – و گاهی در درون – شهر اهواز و دیگر شهرهای بزرگ استان است.

در عرصه محیط زیست – طبق گفته نهادهای وابسته به سازمان ملل – اهواز آلوده ترین شهر جهان به شمار می آید.  آب های رودخانه های استان را به سوی استان های نورچشمی منحرف کرده اند و رود کارون که چندین شهر استان را آبیاری می کند در معرض خشک شدن قرار دارد. ما را حتى ازنامگذاری به نام های عربی غیر مذهبی برای کودکانمان ممنون کرده اند.

می بینید، ما هم حاکمیت ملی خودرا بر اقلیم مان – عربستان – از دست داده ایم و هم با تبعیض در عرصه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی رو به رو هستیم و هم با خطر اضمحلال. در واقع نبرد ما برای بودن است در برابر حاکمیتی که می خواهد ما نباشیم. لذا با وجود بمباران فکری، ادبی و رسانه ای ضد عربی، و با تحمیل فقر وتنگدستی بر اکثریت ملت عرب، و با چپاول ثروت های زیر زمینی و رو زمینی شان و تخریب محیط زیست و دیگر برنامه های شیطانی شان، انتظار دارند ملت عرب خودرا بخشی از هویت ملی ایران بداند؟

 روژی کورد: زبان عربی یکی از درسهای اصلی مدارس ایران بوده و هست و این به شعار اسلامی بودن رژیم بازمیگردد، اما در حالت کلی حق آموزش به زبان مادری باز هم از عربهای ایران سلب شده است، علت رادر چه می یابید؟

عزیزی بنی طرف: لازم می دانم چند نکته را در این سوال، تصحیح کنم. نخست این که تدریس زبان عربی در مدارس متوسطه ربطی به اسلامی بودن رژیم ندارد بلکه در دوران شاهنشاهی هم زبان عربی در دبیرستان های ایران تدریس می شد. انگیزه های دو رژیم قبل و بعد از انقلاب در تدریس زبان عربی در مدارس متوسطه با هم تفاوت دارند. در دوره پهلوی، عربی را به دانش آموزان می آموختند تا بتوانند ادبیات کلاسیک فارسی را بفهمند، زیرا که زبان فارسی – به خصوص در قرون گذشته – با زبان عربی در آمیخته و از واژگان عربی استفاده های فراوان برده است. یعنی دانش آموز ایرانی بدون آموزش زبان عربی – ولو در حد آشنایی – نمی تواند کتاب های کلیله و دمنه، تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری، تفسیر سورآبادی، گلستان وبوستان سعدی، دیوان حافظ، مثنوی مولوی، دیوان و سفرنامه ناصرخسرو و آثار نظم و نثر خواجه نظام الملک، بیهقی، جامی، خاقانی و دیگر شاعران و مورخان و فقیهان و نثرنویسان فارسی نویس را بفهمد. در دوره جمهوری اسلامی، انگیزه دیگری به انگیزه پیشین افزوده شد و آن گرایش های دینی رژیم اسلامی در ایران است. رژیم ج ا ا ، عربی را در دوره متوسطه جای داده و در کنکور نیز نمره مهمی به آن اختصاص داده است تا دانش آموزان بتوانند قرآن و نهج البلاغه و ادعیه و کتاب های توضیح المسایل مراجع تقلید و دیگر آثار فقهی را بفهمند. از این رو می بینیم نه رژیم شاهنشاهی و نه رژیم اسلامی زبان عربی را در برنامه دوره متوسطه به خاطر چشم و ابروی ملت عرب در ایران جای نداده اند بلکه هدف های فرهنگی، زبانی و دینی خاص خودرا داشته اند.

درخواست ملت عرب، آموزش به زبان عربی از همان آغاز دبستان است. امری که در دوران قبل از رضاخان میرپنج در مدارس اهواز و محمره انجام می شد. منظورم این است که در دوره شیخ خزعل چند مدرسه وجود داشت که در آنها در کنار زبان عربی، زبان انگلیسی نیز تدریس می شد. مدرسه “چاسبیه” در اهواز یکی از این مدارس بود که پس از سقوط شیخ خزعل و تسخیر اهواز توسط ارتش رضاخان، نام آن را به دبیرستان شاپور تغییر دادند و تدریس به زبان عربی را کاملا ممنوع کردند و فارسی به تنهایی، زبان تدریس مردم عرب در اقلیم عربستان شد. همین بلا را در محمره (خرمشهر) و سایر شهرهای اقلیم نیز بر سر مردم آوردند که تاکنون ادامه دارد.

روژی کورد: مناطق عربستان و الاحواز از سرمایه های خوب زیرزمینی برخوارد است، سهم ساکنین   این مناطق از این ثروتهای خدادادی چیست؟

عزیزی بنی طرف: از هنگامی که ملت عرب را از حاکمیت سیاسی  محروم کردند و “مملکت عربستان” – خوزستان کنونی – را ضمیمه کشور شاهنشاهی نمودند، این ملت، حاکمیت خودرا بر ثروت های زیر زمینی و روزمینی اش از دست داد. اساسا استعمار داخلی تهران به کوچ روزافزون غیر عرب ها به این منطقه کمک فراوان کرد و آنان را حاکم بر جان و مال مردم عرب نمود. دولت مرکزی بر همه ثروت های زیر زمینی و به ویژه بر چاه های گاز و نفت و پالایشگاه نفت عبادان چیره شد. و می دانیم که استعمار انگلیس در سال 1908، قرارداد تاسیس و اداره این پالایشگاه را با شیخ خزعل بست و اساسا زمین اش را از او خرید. پس از سقوط شیخ محمره، طبقه بورژوازی غیر عرب، از اصفهان و بروجرد و دیگر مناطق همسایه – اقتصاد بازار را در اهواز و دیگر شهرهای عرب نشین به دست گرفت. از این رو برخلاف عراق و کویت و دیگر کشورهای خلیج، طبقه بورژوازی عرب در عربستان/اهواز هیچگاه رشد نیافت، زیرا طبقه بورژوازی غیر عرب راه تکامل اقتصادی را به رویش بست. تنها در سال های پس از جنگ است که ما شاهد ورود برخی عناصر عرب در این عرصه هستیم اما بخش عمده بازار در شهرهای بزرگ، همچنان در اختیار اقلیت غیر عرب است. رژیم با ابزارهای امنیتی با رشد طبقه  بورژوازی مستقل عرب مبارزه می کند. من این را در سال های گذشته به چشم خود دیده ام و در این زمینه بارها نوشته ام. هم اکنون کمربند فقر عربی در برگیرنده حلبی آبادها در شهرهای اهواز و عبادان برای هر جامعه شناس بل و هر انسان معمولی قابل مشاهده است. این کمربند پرجمعیت، اقلیت اقتصادی ثروتمند و دارای امتیازات اقتصادی و سیاسی غیر عرب را محاصره کرده است. گرچه در سال های پس از جنگ شاهد رشد نیم بند طبقه متوسط عرب در این اقلیم هستیم اما این طبقه همچنان موقعیت شکننده ای در عرصه اقتصادی دارد. از همان آغاز سرنگونی حاکم عرب اقلیم عربستان (خوزستان کنونی)، حکومت مرکزی تهران، ثروت های نفتی و غیر نفتی را در اختیار گرفت. طی این نه دهه، بیشترین در آمدهای نفتی، گازی، گمرکی و خدمات بندری، خرج آبادانی پایتخت و شهرهای مرکزی ایران شد وسهم اقلیم، بسیار ناچیز بوده است. نیز در یکی دو دهه اخیر بخشی از این در آمدها برای تحقق هدف های امپریالیستی رژیم اسلامی – آریایی، صرف هزینه های گزاف گروه های بنیادگرای وابسته به این رژیم در کشورهای همسایه شده است. در حالی که سال ها کوشش نمایندگان دوره های متوالی استان در مجلس شورای اسلامی، برای تخصیص دو در صد از درآمدهای نفت تاکنون به نتیجه نرسیده است. هم اکنون شرکت به اصطلاح ملی نفت ایران با کمک شرکت های چینی در شهرستان حویزه ، در جنوب غرب استان، به چپاول نفت این منطقه مشغول اند. این شرکت ها در طرح نفتی “آزادگان” با خشک کردن بخش ایرانی تالاب هورالعظیم، بزرگترین جنایت ها را علیه محیط زیست این منطقه مرتکب شده اند. این امر باعث راه افتادن توفان شن و سنگ ریزه در اهواز و سایر شهرهای استان در اغلب روزهای سال شده است. هر نهاد یا فعال مدنی که به این امر اعتراض کند به زندان می افتد. در همین طرح آزادگان، بارها کارگران بومی عرب را – تنها به علت عرب بودن – از کار بیکار کرده اند و به جای آنان کارگران غیر عرب از مناطق همسایه آورده اند. یعنی ما در واقع شاهد: یک، تاراج ثروت نفتی زیر پای مردم عرب، دو، تخریب و آلودگی محیط زیست وتوفان هایی هستیم که در تاریخ استان بی سابقه بوده اند و سه، اخراج کارگران و استخدام کارکنان عمدتا غیر بومی در این طرح ها هستیم.

روژی کورد: اصلی ترین خواسته های عربهای الاحواز و جنبشهای عربی در ایران چیست؟ خودگردانی، خودمختاری، فدرالیزم یا استقلال؟

عزیزی بنی طرف: من به قبل از اسلام نمی پردازم که عرب ها در منطقه ای به نام “میسان” در جنوب اقلیم عربستان (خوزستان کنونی) دارای خودمختاری بودند. در دوران جدید، عرب ها طی پانصد سال ( از قرن پانزدهم تا اوایل قرن بیستم میلادی)، گاه حاکمیت مستقل و گاه دارای خودمختاری کامل بودند. مملکت عربستان از دوره صفویه تا دوره قاجار – هنگامی که جزو امپراتوری پارس بوده – یکی از مهمترین ممالک این امپراتوری به شمار می رفته است. می دانیم که ایران تا سال 1925 به نام ممالک محروسه معروف بوده است و این در قانون اساسی مشروطیت نیز آمده است.  امپراتوری صفویه شامل چهار مملکت عمده بوده است: عربستان، گرجستان لرستان و اردلان (کردستان کنونی). در امپراتوری قاجار، شمار این ممالک به شش مملکت رسید: مملکت عربستان،مملکت لرستان، مملکت اردلان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. مملکت گرجستان در اوایل قرن نوزدهم از امپراتوری قاجار جدا شد. بنا براین مناطق غیر فارس همواره “مملکت” نامیده می شدند واز اختیارات بسیاری برخوردار بوده اند. مملکت عربستان به مرکزیت محمره (خرمشهر کنونی) تا سال 1925 (1304 ش) به رهبری شیخ خزعل دارای خودمختاری کامل بود یعنی در واقع از یک شبه استقلال برخوردار بود و اسما جزو ایران به شمار می رفت. این خودمختاری چیزی شبیه خودمختاری کنونی کردها درعراق بود. اساسا قبل از این که ممالک محروسه قاجار به کشور شاهنشاهی ایران تبدیل شود و رضاخان میرپنج، پنجه استبدادی اش را بر سراسر ایران بگستراند، ممالک یادشده از نوعی عدم تمرکز برخودار بودند. در واقع مضمون “ممالک محروسه ایران” نوعی فدرالیسم سنتی بود که درون امپراتوری قاجار وجود داشت. ما اکنون خواهان بازگشت به وضع حقوقی قبل از سال 1304 ش هستیم که حکومت کودتای رضاخانی شیرازه اش را از هم گسیخت. البته فدرالیسمی که ما از آن سخن می گوییم فدرالیسمی مدرن است که هم اکنون در اغلب کشورهای چند ملیتی – وبلکه تک ملیتی – برقرار است. بی گمان گروه های استقلال طلبانه هم در میان گروه های جنبش ملی عربستان (الاحواز یا الاهواز) قابل مشاهده اند. شاید بتوان گفت ثقل اینها در خارج سنگین تر است اما در داخل اقلیم عربستان، گرایش های فدرالی، استقلال طلبانه، و حتی معتقدان به حقوق فرهنگی هم وجود دارند.  در واقع چون شرایط آزادی در ایران وجود ندارد، سنجش این که چه گرایشی در میان مردم عرب گسترده تر است، دشوار می نماید.

روژی کورد: رژیم کنونی ایران با کشورهای عرب از بطن شروع حکومتش در رقابت و دوگانگی تنگاتنگی بوده است، آیا این امر زمینه را برای پشتیبانی کشورهای عربی منطقه از جنبش عربها در ایران فراهم و هموار نموده است؟

عزیزی بنی طرف: جز برهه های کوتاهی در دوره شاه – دوره عبدالناصر و عبدالکریم قاسم – کشورهای عربی هیچگاه به طور جدی از مبارزات خلق عرب برای حق تعیین سرنوشت خویش در ایران، حمایت نکرده اند. هم اکنون نیز پشتیبانی برخی از کشورهای عربی از این امر، تابع متغیر روابط شان با جمهوری اسلامی ایران است. در واقع این حمایت ها هیچگاه جزیی از استراتژی کشورهای عربی نبوده است، و این برخلاف موضع شان نسبت به مساله فلسطین است.

من همواره براین باور بوده ام که همپیمان اساسی ملت عرب همانا دیگر ملل زیر ستم در ایران هستند که اگر همبستگی داشته باشند، می توانند دموکراسی و عدم تمرکز را در ایران تثبیت کنند. در کنار این هماهنگی و همبستگی درونی، حمایت پارلمان ها، احزاب و نهادهای مدنی کشورهای عربی از مبارزات ملت عرب وسایر ملل برای حق تعیین سرنوشت می تواند کارساز باشد.

روژی کورد: اکنون در کوردستان ایران جنبش و خیزش نوینی شروع گشته و مبارزات مسلحانه وارد مرحله نوینی شده است. نگرش فعالین و احزاب عرب الاحوازی به این مبارزات چیست و بنظر شما زمان آن فرا نرسیده است تا همگام و همزمان جهت پیشبرد مقاصد مشترک و نیز دستیابی بهینه و کوتاهتر از لحاظ زمانی، به فعالیت و مبارزه بپردازید و همگامتر شوید؟

عزیزی بنی طرف: من مطالب مفصلی از فعالان و احزاب اهوازی یا احوازی در مورد آن چه خیزش نوین کردستان می نامید، ندیده ام، اما کما بیش دیده ام، گروه های اهوازی معتقد به مبارزه قهرآمیز در اقلیم عربستان از این رویکرد استقبال کرده اند اما شخصیت ها و گروه های معتقد به مبارزات سیاسی و مدنی مسالمت آمیز نظر چندان موافقی در این باره نداشته اند. به باور من، هر ملتی از ملل ایران، شرایط ویژه خودرا دارد. من فکر می کنم شرایط طبیعی، اجتماعی، جغرافیایی وذهنیت تاریخی هر ملتی تعیین کننده اصلی شیوه مبارزاتی آن ملت است. به عنوان مثال در یکی دو دهه اخیر، پیکار ملت آزربایجان هیچگاه از چارچوب مبارزه مدنی خارج نشده است. در اقلیم عربستان/اهواز آمیزه ای از هر دو نوع مبارزه سیاسی – مدنی توده ای و قهر آمیز را مشاهده می کنیم که البته گستره اولی بر دومی می چربد. در بلوچستان، مبارزه مسلحانه از مبارزه مسالمت آمیز گسترده تر است. چنین به نظر می رسد که هریک از این خلق ها، بنا به ملاحظات یادشده، راه و روش مبارزاتی خویش را برمی گزینند. اساسا نمی توان حکم کلی و مطلق در باره هر یک از شیوه های مبارزه صادر کرد. به عنوان مثال، در انقلاب 57 تظاهرات و اعتصاب ها و تحصن های مردمی نظام شاهشناهی را تضعیف کرد اما سرنگون نکرد تا این که توده های مردم با قیام های قهرآمیز و تسخیر کلانتری ها، پادگان ها، مراکز ساواک و رادیو و تلویزیون در تهران، اهواز، عبادان، سنندج، مهاباد، تبریز، اورمیه، رشت و دیگر شهرها، ماشین سرکوب نظام شاهنشاهی را در هم شکستند. این کارها هم در آستانه انقلاب انجام گرفت و هم چند ماهی پس از آن.

خلق کرد و نیروهای پیشگام اش خود بیش از دیگران می توانند شیوه و اسلوب مبارزه را برگزینند. گرچه نمی دانم آیا همه شخصیت ها و گروه های کرد به شیوه مسلحانه روی آورده اند یا فقط برخی از آنها؟ کاربرد هر شیوه ای از پیکار در هر بازه زمانی، نیاز به توجیه فکری و تئوریک دارد تا مورد قبول طیف وسیعی از فعالان و سازمان های سیاسی قرار گیرد.

واما راجع به موضوع دومی که در این پرسش مطرح کرده اید من همیشه از خود پرسیده ام: چرا رژیم استبدادی ایران، انتفاضه عرب ها در بهار 2005 ، قیام کردها در تابستان همان سال (به انگیزه قتل شوانه قادری)، و قیام ترک ها در اول تابستان 2006  را تک تک و جدا جدا سرکوب کرد، در صورتی که اگر حداقلی از هماهنگی میان فعالان این خلق ها – ولو در خارج از کشور – وجود می داشت، می توانست سرکوب را مشکل تر سازد. در سال های اخیر نیز بارها و بارها، این خیزش ها هم در عربستان/اهواز و هم در آزربایجان و هم در کردستان و بلوچستان و هم در میان بختیاری ها رخ داده است اما هماهنگی میان این خلق ها در حداقل خود یا نزدیک به صفر  بوده است. به باور من، کنگره ملیت های می تواند در این عرصه ها وارد شود وتاثیر بگذارد. گرچه متاسفانه در سال های اخیر چند نهاد سیاسی از این کنگره خارج شدند. اگر از موضوع حزب آزادی کردستان در سه سال پیش بگذریم، موضوع خروج جنبش فدرال دموکرات آزربایجان از این کنگره برای دوستداران آن، تاسف آور است. من گرچه ملاحظاتی در باره دلایل خروج جنبش یاد شده دارم، اما بر این باورم که کنگره ملیت های فدرال ایران می تواند شخصیت ها و گروه های سیاسی بیشتری از ملیت های تحت ستم ایران را در بر گیرد. من بارها به رهبران احزاب خلق کرد و از جمله آقای مصطفی هجری گفته ام که بدون همراهی ملت آزربایجان و نخبگان و نهادهای سیاسی اش نمی توان کار چندانی در پیشبرد مبارزه برای دموکراسی و فدرالیسم در ایران برداشت. هم اکنون کنگره از وجود ترک ها، تقریبا خالی است. کنگره به جای دافعه باید جاذبه داشته باشد. امیدوارم با کوشش های دوستان ، این کنگره بتواند در این راه کوشا باشد. در واقع، کنگره ملیت ها، در همین حد و قامت اش، خواب بسیاری از حاکمان مستبد و شوونیست ها را آشفته کرده است. باید کاری کرد تا شمار بیشتری از فعالان و نهادهای سیاسی، فرهنگی و مدنی خلق های ایران – به ویژه ترک ها و عرب ها – به کنگره ملیت های فدرال ایران بپیوندند. لذا می توان در این زمینه رایزنی کرد. به نظرمن، وجود گرایش های مختلف سیاسی یکی از ویژگی های مثبت کنگره است. از این رو ، حتی از نظر گرایش های سیاسی هم نباید اجازه داد، کنگره، توازن خودرا به سود یک یا چند گرایش سیاسی از دست دهد. هم اکنون گرایش های مختلف دموکراتیسم، ناسیونالیسم، جمهوری خواهی، سلطنت طلبی و راستگرایی در میان عناصر و گروه های تشکیل دهنده کنگره قابل مشاهده است. با خروج جنبش فدرال دموکرات آزربایجان، گرایش های چپ در کنگره تضعف شده است. لذا کنگره ملیت های ایران فدرال باید جامع همه مولفه های ملی و همه گرایش های سیاسی باشد، گرچه می دانم این مسایل نیاز به کار و کوشش فراوان دارد.

جهت آشنایی با بیوگرافی یوسف عزیزی بنی طرف اینجا کلیک نمائید

نظرات