راست افراطی فرانسه «جبهه ملی »، نظم اجتماعی را در بند می کشد…

0
1191

سرژ حلیمی  ; لوموند دیپلماتیک
ترجمه بهروز عارفی
در حالی که خشم حاصل ازگزینش های اقتصادی تحمیلی اتحادیه اروپا موجب ظهور نیروهای جدید سیاسی در صحنه اجتماعی اسپانیا شده، در فرانسه، جبهه ملی است که از نارضایتی های مردمی سود می برد. از این پس، همه رقیبان سیاسی این حزب از برنامه های آن الهام می گیرند. به طور متناقضی، قدرت گرفتن راست افراطی در خدمت آن ها قرار می گیرد…
راست افراطی فرانسه از هر چیزی سود می برد: اقتصاد ورشکسته، افزایش بیکاری به جای کاهش آن، نگرانی از به هم ریختن و بی ثباتی، به خطر انداختن خدمات دولتی و تامین اجتماعی، «طرح اروپائی» با طعمی به تلخی جرعه ای زقوم، بلبشوی چندین دولت عربی که بر موج مهاجرتی می افزاید، سوءقصدهای همه گیر که عاملانشان خود را اسلامی می نامند… نباید فراموش کرد که از سی سال پیش، حزب سوسیالیست که در مسئولیت سیاست نئولیبرالی با راست سهیم است و برنامه همه آن ها حفظ قدرت (یا بازگشت به قدرت برای جناح راست) است ، در هر انتخاباتی خود را آخرین مانع علیه جبهه ملی فرانسه معرفی می کنند. البته یادآوری شود که پیمان های اروپا اجرای این سیاست های نئولیبرالی را الزامی دانسته است.
نتیجه این است که هیچ نیروی سیاسی به اندازه راست افراطی شور و انسجام از خود نشان نمی دهد. هیچ نیروئی به اندازه راست افراطی به صورتی موثر این احساس را به مردم منتقل نمی کند که او راه را می شناسد و آینده از آنِ آنهاست. علاوه برآن، هیچ نیروی دیگری نیز کوچکترین استراتژی برای شکست دادن راست افراطی ندارد. (1) در 21 آوریل 2002، لیونل ژوسپَن، نخست وزیر وقت که با پیروزی ژان ماری لوپِن از رفتن به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری فرانسه محروم شد، همان زمان این رویداد را با «بلای ناگهانی» یکی دانست. و با دست کشیدن از صحنه اجتماعی، رفیقانش را دعوت می کرد تا «به منظور تدارک بازسازی آینده» بسیج شوند. این وظیفه به فرانسوآ ا ولاند محول شد …
اما هنگامی که چنین پدیده ی سیاسی از ده ها سال پیش توسعه می یابد، بیهوده است که برای آن توضیح واحدی یافت. در نقاط دیگر اروپا، جنبش های بیگانه ستیز رشد کرده اند، بدون این که از سوی یک حزب سوسیالیست حاکم تقویت شوند (برای مثال در انگلستان و دانمارک)، و در شرایط اقتصادی با وخامت کمتر از فرانسه (در لهستان و سویس). برعکس، نرخ بیکاری در کشورهائی نظیر اسپانیا (6/21 % در سپتامبر 2015)، یونان (6/24%)، یا در قبرس (15%)، بیشتر از فرانسه (8/10%) است منجر به پیشرفت راست افراطی در حد فرانسه نشد. به علاوه، این حزب پیش از سوءقصدهای مرگبار تروریستی ژانویه و نوامبر2015 در پاریس و موج مهاجرت ماه های اخیر نیز وضعیت خوبی داشت، گرچه روشن است که این حزب از این شرایط سود برده است. راستش را بگوئیم، او از همه چیزسود برده است.

سرنخ کهنه راست امریکا

اهمیت این موضوع فقط در این نیست که نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی در شش ایالت [منطقه] از 13 و 46 استان از 95 استان فرانسه در دور اول انتخابات ایالتی فرانسه در 6 دسامبر 2015 بیشترین رای را آورده اند. بلکه همچنین در این است که آنان در انتخابات دور دوم یک هفته بعد، تقریبا در همه جا رشد کرده اند، باوجود این که هیچ بختی برای کسب ریاست شورای هیچ ایالتی را نداشتند. این نکته به این معنی است که اکنون، از نگاه رای دهندگان جبهه ملی، رای دادن به این حزب، رای مفید محسوب می شود ، به این معنی که رای دهندگان این حزب را به مثابه نیروی پس مانده ای نگاه نمی کنند که جذب جناح راست شود و جبهه ملی در منطقه هائی که متعلق به جناح راست هم تلقی می شد، به شکار رای پرداخته است: در انتخابات اخیر ماه دسامبر، بین 18 تا بیست درصد از رای دهنگان به سارکوزی در انتخابات 2012، به حزب خانم لوپن رای داده اند.(2)
اراده رای دهندگان راست افراطی از این رو چشمگیر است که شکل انتخابات [دو دوره ای] و نظام ائتلافی آن به ضرر جبهه ملی است. جبهه ملی که در انتخابات ولایتی بالاترین رای را آورده، هیچ شورای ایالتی را ریاست نمی کند (در انتخابات مجلس اروپا در مه 2014 و انتخابات شورای استان ها در مارس 2015 نیز این حزب اول بود)، در مورد شورای استانی نیز همین طور است. جبهه ملی از میان 577 نماینده مجلس ملی، دارای دو نماینده بوده و از بین 348 سناتور، دو سناتور دارد (3). این نابهنجاری دموکراتیک به این حزب امکان می دهد که همچنان خود را قربانی «طبقه ای سیاسی» قلمداد کند که به طور وسیعی مورد نفرت مردم است و این حزب با صداقت جریانی که به کنار گذاشته شده، آن را محکوم می کند. برعکس، در زمینه ایده ها، این حزب بر صحنه مسلط است. این امر چنان برای این جریان آسان شده است که رقیبان روشنفکر این حزب، که غرق در اندوه، شکست، انشعاب و تفرقه هستند، اغلب راحتی و قوت قلب خود را در رادیکالیسم نوشته های محدوده دانشگاهی می یابند. (4) رسانه های بزرگ هم، که پشت سرهم در مورد «اسلام بی ملاحظه» یا اندیشمندان مرتجع مطلب منتشر می کنند، کار این حزب را راحت تر می کنند.

به طور مرسوم، پیروزی اکثریت چپ در انتخابات، رادیکالیزاسیون راست را به دنبال دارد، چرا که جناح راست احساس می کند که دارائی اش – قدرت حاکم- را که متعلق به خود می داند، از دست داده است. در مورد اولاند، دشمنی که او در محافل محافظه کار بر می انگیزد، آزاردهنده است، زیرا معلوم نیست به استثنای قانون «ازدواج برای همه»، چه چیزی سیاست های او را از سیاست های راست متمایز می کند. سه سال پیش، راستگرایان علیه قانون «ازدواج برای همه» بسیج شدند اما همه می دانند که [در صورت بازگشت به قدرت] آن را تغییر نخواهند داد. (5)

«راست بدون عقده » مثل راست افراطی دوست دارد «همرنگی با سیاست غالب» را نکوهش کند. این پدیده منحصر به فرانسوی ها نیست (6). در ایالات متحده، هر کدام از ترهات کنونی دونالد ترامپ، نامزد جمهوری خواهان علیه مکزیکی ها مثل «متجاوز جنسی» یا مسلمان ها مانند «تروریست» به میلیاردر نیویورکی امکان می دهد تا بر جسارت خود بر بریدن از اجماع آبکی چپ، روشنفکران، بورژواها و پرافاده ها تاکید کند. تاثیر این کار از پیش تضمین شده: رسانه ها وانمود می کنند که برآشفته اند، اما ازاو پشت سرهم دعوت می کنند تا درمورد گفته هایش توضیح دهد. به حدی که فقط صدای او به گوش می رسد. آیا باید یک دفعه 11 میلیون مهاجر غیرمجاز را اخراج کرد؟ در طول مرز با مکزیک دیواری کشید؟ همه شهروندان مسلمان آمریکا را در پرونده امنیتی ضبط کرده و از ورود دیگرمسلمانان به خاک امریکا جلوگیری کرد؟ تقریبا هر هفته «بحثی» از این قماش مطرح می شود. مخالفت با چنین ایده هائی بمنزله نمایش بزدلی، سهل انگاری، تحقیر باورهای «اکثریت ساکت»، حتی مواجه کردن کشور با تهاجمات خرابکارانه جدید است.
سارکوزی با این سرنخ های کهنه راست امریکا خوب آشناست. (7) روز 9 دسامبر گذشته در رادیوی دولتی فرانس انتر، یک بار دیگر، مخالفت خود با « تفکر ملاحظه کارانه ای که بحث و جدل» را ممنوع می سازد، اعلام می دارد.
«تا فردی مطلبی در مورد مهاجرت می گفت، می شد نژادپرست؛ تا کسی واژه “اسلام” را بر زبان می آورد، او اسلام ستیزمی شد؛ تا فردی در مورد هویت فرانسوی پرسشی می کرد، می شدارتجاعی». یک رئیس جمهوری پیشین، رهبر یک حزب سیاسی که همه جا بخشی از مطبوعات و کارفرماها حمایتش می کند، در کشور خودش، یک باره به مخالف سیاسی در کشور خود بدل شده است: البته باید فکرش را می کردیم. اما، چگونه می توان توقع داشت که جبهه ملی در نبرد ایده ها برنده نشود، در حالی که به اصطلاح رقیبانش جور او را می کشند و آن هم درباره سوژه های مورد علاقه وافر آن حزب؟ یک هفته پیش از 21 آوریل 2002، ژان ماری لوپن سرمست پیروزی بود: «سیاستمداران، روزنامه نگاران، دانشمندان علوم سیاسی به زبانی حرف می زنند که زیاد با زبان من بیگانه نیست. آن هم زمانی که آن را باز نمی یابند یا حتی فراتر از آن نمی روند. من عادی شده ام چرا که همه مثل من حرف می زنند. این چیزی است که یک زمانی، “لُپنی شدن روحیه ها” می نامیدند.» (8)
از این پس کسی که این پویش را تقویت می کند، خود رئیس جمهور است، از جمله در زمینه آزادی های سیاسی. فرانسوآ اولاند در روز 16 نوامبر 2015، در جلسه کنگره (مرکب از مجلس ملی و سنای فرانسه) چنین گفت: «ما باید بتوانیم ملیت فرانسوی را از کسانی که به جرم نقض منافع اساسی ملت یا عمل تروریستی محکوم شده اند، سلب کنیم حتی اگر در فرانسه به دنیا آمده باشند. دقت کنید که می گویم حتی اگر در فرانسه متولد شده باشند، به شرطی که از ملیت دیگری نیز برخوردار باشند. »از آن جا که کسی تصور نمی کند که چنین تصمیمی که مستقیما از خورچین ایدئولوژیکی راست افراطی استخراج شده، بتواند افرادی را منصرف کند که حاضر به فدا کردن جان خود هستند، پیامد اصلی این اظهارات رسمی رئیس جمهوری فرانسه، برحق دانستن تبعیض بین شهروندان فرانسه برپایه ی تبار آنان است، چرا که عمدتا فرزندان مهاجران هستند که دارای ملیت دوگانه اند. خانم مارین لوپن برنده اصلی ماجراست. او با ولع تمام در میتینگی در شهر نیس، در 27 نوامبر، جایزه اش را دریافت کرد: «جبهه ملی برنامه ای واقع گرا و جدی دارد که حتی فرانسوا اولاند از آن الهام می گیرد».

نگاه مظنون همه بر همه

سی سال است که به بهانه انجام «اصلاحات ضروری» اقتصادی، کاهش قرض دولتی، مرتبا به سیاست های اجتماعی و خدمات عمومی حمله می کنند: بازنشستگی، صندوق مدد معاش خانواده، صندوق کمک به اجاره مسکن، تحصیلات عالی رایگان و بهداشت. پنبه کردن همه بافته ها، به ویژه به هنگام دوره بیکاری گسترده و رشد اقتصادی کم مایه بر تُندی نگاه های مظنون همه بر همه می افزاید. این وضع با گوشه گیری فرد گرایانه ، تکرار شعار «همه چیز برای آن ها، هیچ چیز برای ما» همراه است. گفتمانی که هدفش سرزنش کردن «سیاست مددکاری»، خارجی ها و «پمپ جلب مهاجران» است، از این منبع تغذیه می کند. این منبع زوال یافتنی نیست چرا که اخیرا اتحاد اروپا نیز هر دگرگونی در مسیر اقتصادی را ممنوع کرده، همان گونه که نمونه اش را در یونان دیدیم. دو سال ونیم پیش نیز، آرنو مونتِبورگ وزیر وقت اقتصاد فرانسه، رئیس وقت اتحادیه اروپا، خوزه مانوئل باروسو را متهم می کرد که «به “جبهه ملی” سوخت می رساند» (9)

زیرا، پیوند سیاسی میان ناامنی اقتصادی و «اولویت ملی» بیش از پیش در بستر مسئله یارانه های اجتماعی بروز می کند. هر قدر، این خدمات امدادی بیشتر مورد تهدید قرار بگیرد، یا به خاطر اوضاع بد منابع آن ها (صندوق مدد خانواده، صندوق کمک به اجاره مسکن دانشجویان)، جهانشمولی آن ها زیر سوال رود، به همان میزان رقابت برای دسترسی به آن ها به ویژه در بین بخش های شکننده قشرهای مردمی موجب بالارفتن میزان تقلب و یافتن سپر بلا می شود.
سِلین براکونیه، کارشناس علوم سیاسی پس از بررسی نتیجه نخستین دور انتخابات استانی در مارس 2015 که جبهه ملی 2/25% آراء را کسب کرد (رای زیاد در محافل کارگری، کارمندان و بیکاران؛ بسیار کمتر در بین تحصیلکرده ها، پیشه وران و کادرهای بالا)، اظهار داشت که در میان رای دهندگان به جبهه ملی، «در گفتگوها می بینیم که فقیر غیرواقعی چهره ثابت است. همسایه با کمک اجتماعی زندگی می کند و فرزندانش در رستوران مدرسه غذای مجانی می خورند، در حالی که کارگران فقیر به خاطرتعیین نرخ غذا براساس حقوق ، ازآن ها محرومند؛ رُم ها [کولیان رومانی تبار] از همان بدو ورود مجانا در اردوگاه ها مسکن می یابند، در حالی که مهاجرانی که ده ها سال است در فرانسه اند، نمی توانند مسکن با اجاره مناسب [موسوم به HLM] دریافت کنند؛ گویا متقلبان با پنهان کردن واقعیت وضع شان از سخاوت بانک های موادغذائی سوء استفاده می کنند.»… (10)
بدون زحمت چندانی به جمع بندی می رسیم بویژه وقتی که کار نادر، سخت و دستمزد ناچیز می شود و یارانه های اجتماعی اکثرا به جمعیت مهاجر تبار تعلق می گیرد : بیگانه هراسی در پوشش خواست برابر طلبی، «اولویت ملی» به عنوان پناهگاهی در مقابل ادعای امتیاز بیشتر به مهاجران دادن (11). حتی مارین لوپن همان طوری که در روز 15 سپتامبر در فرانس انتر گفت، می تواند مدعی شود که :«امروز، خشونت ژرفی علیه فرانسوی ها اعمال می شود. وقتی فرانسوی ها می شنوند که 77300 مسکن اضطراری ، همین طوری، از امروز به فردا، در اختیار [پناهندگان سیاسی] گذاشته می شود. در حالی که یک و نیم میلیون خانواده فرانسوی، سال هاست که در انتظار مسکن ارزان قیمت هستند. یا این که پیرو اعلام بنیاد کشیش پی یر میلیون ها فرانسوی مسکن مناسب ندارند یا اصلا مسکن ندارند. خوب، من مسئول سیاسی ای هستم که می گوید نباید در ارائه خدمات، فرانسوی ها آخرین نفر باشند».
نگرانی از «جایگزینی بزرگ»

در سال 2012، ویلارد «میت» رامنی، نامزد جمهوری خواهان برای ریاست جمهوری آمریکا در لابلای حرف هایش فهماند که پیام لیبرال او «47%» آمریکائی ها را که نیازمند کمک های اجتماعی (یارانه) هستند متقاعد نمی کند، و در میان سیاه ها و مکزیکی تبارها [موسوم به هیسپانیک ها] تعداد کسانی که کمک اجتماعی دریافت می کنند، بیشتر است. این «اقلیت ها» گویا به باراک اوباما رای می دادند.از چهل سال پیش تا کنون جمهوری خواهان تقریبا همیشه نزد سفید پوستان اکثریت آرا به خود اختصاص داده اند. سه سال بعد، در حالی که نگرانی از «کنترل مرزها» را با هراس هویتی به اشتباه می گیرند، با تاکید بر این استدلال به «جایگزینی بزرگ » در صندوق های رای رسیده اند. تِد کروز، نامزد جمهوری خواهان که فرماندار تگزاس نیز است، در مخالفت با «دادن اجازه اقامت به مهاجران غیرمجاز بیان کرد: «آن چه سناتور دموکرات چاک شومر و باراک اوباما می خواهند بسیار ساده است: آن ها می خواهند چند میلیون به تعداد رای دهندگان دموکرات بیافزایند. به این دلیل، اکنون اصطلاح سیاست همرنگی با اندیشه غالب را نباید درمورد “خارجی های غیر قانونی ” بلکه “دموکرات های بدون کارت اقامت» بکار برد.

جبهه ملی فرانسه می تواند از چنین گفتاری بهره ببرد. اما، راست فرانسه در این زمینه از او پیش گرفته است. از سال 2012، ژان فرانسوآ کوپه که دبیر کل حزب سارکوزی بود، عنوان می کرد که : «مهاجران بی کارت اقامت تنها کسانی اند که از این پس از نظام بیمه درمانی 100% بهره می برند، بدون این که کوچکترین هزینه ای پرداخت کنند، حتی به عنوان نمادین هم که شده». و با لحنی مظنونانه بلافاصله اضافه کرد : «ساده لوحانه خواهد بود اگر گمان بریم که مجموعه این تصمیم ها که تشویقی برای مهاجرت غیرمجازست و راه را به سوی کسب شهروندی فرانسه باز می کند، پدیده ای اتفاقی است. این یک استراتژی عامدانه برای جایگزین کردن رای های مردمی با رای های فرقه ای و جماعتی است» (12). به عبارت دیگر ، این رای ها نه زیاد اروپائی اند و نه مسیحی…

علم کردن کارگران فقیر علیه متقلب ها، فرانسوی ها علیه مهاجران، و سرانجام «سفیدپوستان» علیه «مسلمانان»: به تدریج که بحران اقتصادی به وخامت می گراید، متاستاز در محیط های مردمی پخش می شود. «ساده لوحانه خواهد بود که فکر کرد» چنین شکافی که با شکیبائی حفظ شده است به صورت اغراق آمیزی برای کسانی که از این بحران سود می برند، نا متناسب باشد . تا زمانی که هر کسی به جائی دیگر نگاه می کند، کاردیگری ندارند که همچنان با طعنه زدن به «پوپولیسم» [عوام فریبی] به حکومت خود ادامه دهند. در زمان انتخابات ایالتی، هر جناحی بر نارضایتی و خشم بخش های مردمی انگشت گذاشت و وعده داد که «به پیام مردم توجه خواهد کرد». فردای انتخابات، ، دولت سوسیالیست اعلام کرد که حداقل حقوق افزایش نخواهد یافت …

امانوئل والس نخست وزیر، معتقد است که مفهومی که جبهه ملی از جمهوری ارائه می دهد «تنگ نظرانه و پست» است و «هیچ راه حلی به کسانی که رنج می برند، ارائه نمی کند». این توصیف، شامل حکومت خود او نیز می شود. چهار سال پیش، والس خواهان «حذف واژه هائی بود که بی معنی یا کهنه شده اند: نظیر “سوسیالیسم”، “رفیق”، “حزب”». در حال حاضر تمایلات او با محاسبات انتخاباتی رئیس جمهور که خواهان جاروکردن همه میراث چپ است، هماهنگی دارد. برای این که بتواند در سال آینده ایفای نقش نامزد منظومه بزرگ «میانه رو» و «جمهوری خواه» را از نامزد انتخاباتی جناح راست برباید. این نامزد خواهی نخواهی در دور دوم انتخابات برنده خواهد شد، چرا که تنها رقیب او نامزد جبهه ملی خواهد بود. برنامه چنین کاندیدائی، هر کس که باشد، از حالا روشن است: وظیفه او حرکت در چهارچوب اروپا و حفظ مسیری خواهد بود که فرانسوآ میتران در سال 1983 با پشت کردن به سیاست اقتصادی که با ارتدکسی لیبرال مرزبندی می کرد، اتخاذ کرد. او آن گاه مواد ضروری لازم برای حفظ قدرت به مدت دو دوره 7 ساله را به دست آورد. یکی از این مواد، البته استفاده خودخواهانه و تکراری از «نبرد با راست افراطی» بود.

اگر چنین راهبردی به نتیجه برسد ادامه لجوجانه چنین برنامه ناامید کننده ای بسیار مدیون مارین لوپن نیز هست. زیرا این نظام و کارگزاران آن به او نیازمندند. و آن ها خوب می دانند که تا زمانی که لوپن رقیب اصلی آن هاست، آنان نباید از هیچ چیزی بهراسند و یا چیزی را دگرگون کنند یا امتیاز خاصی بدهند.
—-
Le Front national, verrouille l’ordre social, Serge Halimi
Le Monde-Diplomatique, janvier 2016
پاورقی ها:

Frédéric Lordon, « La gauche ne peut pas mourir », Le Monde diplomatique, septembre 2014, و http://ir.mondediplo.com/article2043.html
2 Les Echos, Paris, 8 décembre 2015.
3 در ژوئن 2012، برای انتخاب شدن یک نماینده سوسیالیست در دور اول انتخابات، 27200 رای کافی بود. برای انتخاب یک نماینده از «جیهه چپ» 179 هزار رای و برای انتخای یک نماینده از «جبهه ملی» یا وابسته به آن، 1764000 رای لازم بود.
4 Pierre Rimbert, « La pensée critique dans l’enclos universitaire », Le Monde diplomatique, janvier 2011.
5 دیوید کامرون، رهبر محافظه کاران بریتانیا قانونی از این قماش در ان کشور گذراند. در سوئد نیز، دولت حزب راست میانه رو قانون مشابهی گذراند.
6 http://ir.mondediplo.com/article911.html
7 http://ir.mondediplo.com/article1136.html
8France Inter, 16 avril 2002.
9« Tous politiques », France Inter, 23 juin 2013.
10 – مصاحبه Le Monde, 26 mars 2015.
11 http://ir.mondediplo.com/article2081.html
12 Jean-François Copé, Manifeste pour une droite décomplexée, Fayard,

لوموند دیپلماتیک، ژانویه 2016

نظرات