ترور در برلین (به مناسبت ۲۵امین سالگرد ترور صادق شرفکندی و یاران)- قسمت اول

0
2955

پرویز دستمالچی

نگارنده: پرویز دستمالچی

۱۷ سپتامبر امسال بیست و پنجمین سالگرد ترور برلین، معروف به ترور “میکونوس” است. تروری که به دستور رهبران و به دست ضاربان همکار وزارت اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. انجام گرفت و در پی آن چهار تن از رهبران اپوزیسیون ایران به قتل رسیدند. به این مناسبت، برای آگاهی نسل جدید، نوشته ای در سه بخش تنظیم شده است که به منظور نشر در اختیار “اخبار روز” قرار داده خواهد شد. ترور برلین تنها یکی از مجموع ترورهای رژیم در خارج از کشور است، با این تفاوت که (اکثریت) ضاربان دستگیر و در یک محاکمه طولانی محکوم و آمران نیز به نام نامیده شدند و دادگاه در یک بررسی (حدودا) چهار ساله در حکم صادره ج.ا.ا. را یک “سیستم جنایتکار” نامید. این مجموعه تقدیم می شود به هزاران آشنا و ناآشنای بی نام و نشان که با جان خود سرو آزادی ایران را آبیاری کردند و می کنند. و آیندگان بدانند که بهای آزادی آنها چه سنگین بوده است.

شب ترور
من روز چهارشنبه عصر، ۱۶ سپتامبر ۹۲، پس از کار، به خانه آمدم و بر روی پیامگیر تلفن پیامی از سوی آقای عزیز غفاری بود که نشست مشترک با هیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان ایران جمعه شب، ساعت هفت و نیم، در رستوران او (میکونوس) خواهد بود. همان شب (چهارشنبه) به رستوران او رفتم و او شخصاً تاریخ نشست را دوباره تکرار کرد و اظهار داشت که پیام از سوی نوری دهکردی است.
پنجشنبه، ۱۷ سپتامبر، حدود ساعت ده دقیقه به هشت شب، در خانه، آخرین مصاحبه‌های دکتر شرفکندی را به روی میز داشتم و می ‌خواستم پس از دیدن اخبار ساعت هشت شب، مصاحبه‌های ایشان را مطالعه کنم تا برای ملاقات و گفتگو باهیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان در جمعه شب آماده‌ تر باشم. تلفن زنگ زد، نوری دهکردی بود که پس از تعارفات گفت: آنها در رستوران هستند و از دعوت شدگان کسی در آنجا نیست، زیرا او (دهکردی) به عزیز گفته است پنجشنبه شب، وعزیز همه را برای جمعه شب دعوت کرده است. او از من خواست به آنجا بروم و در این فاصله با بقیه نیز تماس خواهد گرفت. به او گفتم من برنامه‌ام را برای فردا شب (جمعه) تنظیم کرده‌ام و سپس به دلیل خستگی از رفتن عذرخواهی کردم. دهکردی اصرار کرد حتما بروم، چون “خیلی بد خواهد شد”، و من رفتم. زمانی که به آنجا رسیدم به غیر از هیئت نمایندگی و نوری دهکردی کس دیگری در آنجا نبود. آنها درسالن پُشتی رستوران نشسته و مشغول گفتگو بودند، من در کنار فتاح عبدُلی ، سمت راست او، روبروی دهکردی و شرفکندی، نشستم وعزیز غفاری، صاحب رستوران، در رفت وآمد و مشغول پذیرایی بود.
پس از من، مسعود میرراشد آمد و در کنار من، سمت راست، نشست. او از دعوت شدگان برای جمعه شب بود که آنشب اتفاقی به آنجا آمده بود و بنابر درخواست نوری برسر میز ما نشست. پس از او مهدی ابراهیم زاده آمد، که از دعوت شدگان برای جمعه بود و نوری آن شب با او نیز تلفنی تماس گرفته و از او (مانند من) خواسته بود به رستوران بیاید. او خواست کنار شرفکندی، سمت راست او، بنشیند که بنابر خواست شرفکندی، سمت چپ نوری، روبروی من، نشست تا زیاد “پراکنده” ننشسته باشیم. پس از او شخصی به نام اسفندیار صادق زاده* آمد که دعوت نبود و بنابر پرسش عزیز غفاری و خواست نوری و دکتر شرفکندی بر سر میز ما، سمت چپ مهدی ابراهیم زاده نشست.
به هنگام ورود من به رستوران، ابتدا گفتگو در این باره بود که زمان نشست را چه کسی اشتباهی گفته است. شرفکندی می ‌گفت امکان ندارد ما جمعه شب گفته باشیم، زیرا جمعه صبح زود پرواز برگشت داریم. نوری می ‌گفت من گفتم پنجشنبه شب، یعنی شب جمعه، وعزیزغفاری معتقد بود نوری گفته است جمعه شب. درهر صورت نتیجه‌ای حاصل نشد و موضوع همچنان ناروشن ماند. سپس سخن از ترورهای رژیم در لندن، وین و پاریس رفت. شرفکندی می ‌گفت اگر رژیم بخواهد کسی را ترور کند، خواهد کرد، زیرا ما در برابر یک حکومت با تمام امکاناتش قرار داریم. و سپس تعریف کرد که روزی در کردستان، بالای کوه، با چند تن از پیشمرگان کرد نشسته بودیم و سخن از مرگ و زندگی شد. یکی از پیشمرگان از جای خود برخاست و از روی بوته ای کوچک به آن سو پرید و سپس رو به من (شرفکندی) کرد و گفت: کاک سعید (صادق شرفکندی) فاصله مرگ و زندگی همین است. و در آن شب متأسفانه این اتفاق افتاد.
شام حدود ساعت ده و نیم روی میز چیده شد. ساعت حدود ده دقیقه به یازده شب بود و ما مشغول صرف شام. گفتگو در باره مسائل ایران و کردستان بود. من صورتم به سوی شرفکندی(روبرو- چپ) و مشغول گفتگو با او بودم که میرراشد، سمت راست من، شروع به سخن کرد و گفتگوی میان من و شرفکندی قطع شد. من به سوی او برگشتم که ببینم چه می گوید. در این هنگام از درگاهی میان دو سالن فردی وارد شد، پشت میرراشد، و تقریبا میان من و او ایستاد. من چون نشسته بودم و نگاهم به صورت میرراشد بود، ابتدا تنها پاهای او را دیدم و فکر کردم یکی از دعوت شدگان است که تازه وارد شده است. نگاهم آهسته به بالا رفت تا ببینم چه کسی آمده است. آنچه در اینجا می‌ نویسم تنها یک لحظه بود. اتفاقاتی که همزمان روی دادند و من باید آنهارا یکی پس از دیگری بنویسم. در لحظه ای که نگاه من به سوی صورت تازه وارد می رفت تا بدانم چه کسی آمده است، در برابر چشمان من، از فاصله شاید یک وجبی صورتم، مسلسلی بالا آمد و شروع به تیراندازی کرد و من سه پوکه اول را که از مسلسل بیرون پریدند، دیدم. در آن زمان به نظرم آمد که به روی مسلسل یک دستمال انداخته اند و از زیر آن شلیک می کنند. بعداً (تحقیقات پلیس) مشخص شد که تیراندازی از درون یک ساک ورزشی انجام گرفته است. درهمین لحظه نگاه من به صورت مسلسل چی افتاد که تا زیر چشم پوشیده بود. در آن لحظه فکر کردم صورتش را با یک دستمال پوشانده است، اما بعداً (تحقیات پلیس) معلوم شد یقه پلیوراش را تا زیر چشم و زیر گوشهایش بالا کشیده است. در این لحظه من به گونه غریزی خود را با صندلی به پشت پرت کردم و با صورت، و به روی شکم، به زیر میز پشت سر افتادم. به فاصله چند ثانیه از افتادن من، فتاح عبدُلی(نماینده حزب دمکرات کردستان ایران در اروپا) که سمت چپ من نشسته بود، در فاصله حدود دو وجبی، صورت به صورت من، در زیر همان میزی افتاد که من افتاده بودم. او که به فاصله چند ثانیه دیرتر از من خود را به پشت سر، زیر میز، پرت کرده بود، در همان لحظه (از جمله) یک گلوله به قلبش اصابت کرده و دهانش پر از خون بود و نفس نمی کشید.
من به روی شکم در زیر میز، رو در روی فتاح عبدُلی، افتاده بودم و تکان نمی خوردم. دو رگبار مسلسل شلیک شد و سپس لحظه‌ای سکوت. من، بدون آنکه تکان بخورم، در لحظه سکوت، تنها برای آنکه بدانم چکار باید بکنم، آیا می‌توانم برخیزم یا نه، از همانجا نگاهم را به سویی انداختم که مسلسل چی ایستاده بود تا ببینم آیا رفته است یا خیر. در این حالت دستی را دیدم با کلت و آستینی مشکی که به سوی محلی که شرفکندی نشسته بود تک تیر می زد، یعنی به او تیر خلاص می زد. همایون اردلان که مورد اصابت سه گلوله قرار گرفته و نقش بر زمین و بی‌هوش بود، در این لحظه به هوش می‌آید و بی اراده سرش را بلند می کند. تیرخلاص زن (عباس رایل، عضو حزب الله، تعلیم دیده درج.ا.) به سوی او می رود و یک گلوله بر سرش خالی می کند. لحظه‌ای گذشت و من صدای مهدی (مجتبی) ابراهیم زاده را شنیدم که نام برخی از ما را بلند صدا می‌کرد و نام مرا، از جایم برخاستم، به سوی تلفن دویدم تا به پلیس اطلاع دهم که تنها مشتری دائمی و آلمانی رستوران (پیتر) گفت او تلفن زده است. تلفن را برداشتم و به مهران براتی (از دعوت شدگان برای روز جمعه) زنگ زدم و گفتم: “در اینجا، در رستوران همه را به گلوله بسته اند کی زنده و کی مرده است، نمی دانم. به همه جا اطلاع بده”. گوشی را گذاشتم و به اتاق عقبی برگشتم. فتاح عبُدلی وهمایون اردلان، هردو به قتل رسیده و نقش برزمین بودند. صادق شرفکندی نیز درجا فوت کرده اما هنوز روی صندلی اش بود. و نوری دهکردی که هنوز بر روی صندلی اش بود، به روی میز خم شده بود و صورتش به یک لیوان آبجو تکیه داشت. او خُرخُر می کرد، تمام صورت و سینه‌اش و نیز لیوان آبجو پر از خون بود. رفتم به سوی او که کمکش کنم. خواستم صورتش را در دستهایم بگیرم، اما فوراً دستم را کنار کشیدم، زیرا نمی‌دانستم چه باید بکنم. نگران بودم هر حرکتی موجب مرگ او شود. به عزیز غفاری، صاحب رستوران، دو گلوله اصابت کرده بود، یکی به پا و دیگری به شکم. از جایش غیرارادی بلند شد و راه افتاد. من و ابراهیم زاده او را دوباره به روی زمین خواباندیم.

روز شمار ترور: سیستم جنایتکار
۱- “شورای امور ویژه” در اوائل سال ۱۹۹۱ تصمیم به قتل هیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان ایران می گیرد. این “شورا”، پس از فوت آیت الله خمینی، به دستور آیت الله خامنه ای، و با هدف (از جمله) از میان بردن مخالفان تشکیل می شود. اعضای دائمی “شورا…” (در آن زمان) عبارتند بودند از: رهبر مذهبی نظام آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، وزیر امور خارجه علی اکبر ولایتی، وزیر کشور محمدعلی بشارتی، وزیر اطلاعات و امنیت علی فلاحیان، فرماندهان سپاه، نیروهای نظامی و انتظامی، رئیس شورای نگهبان آیت الله جنتی و… که در صورت لزوم افراد کارشناس و متخصص نیز به “شورا” دعوت می شدند. تصمیمات “شورا” تنها زمانی قابل اجرا بود که مورد تأیید رهبر مذهبی حکومت قرار می گرفت و او حکم را امضاء می کرد. عملیات ترور در رستوران میکونوس تحت نام رمز “فریاد بزرگ علوی” (فریاد بزرگ شیعیان، منظور رهبر شیعیان جهان، سید علی خامنه ای است) انجام گرفت.

۲- “شورای امور ویژه” تصمیم خود را به اطلاع کمیته ای که در قصر فیروزه تهران تشکیل جلسه می داد، می رساند. وظیفه این کمیته تهیه طرح اجرائی- عملیاتی ترور است. “کمیته قصر فیروزه” زیر نظر مستقیم علی خامنه ای و دفتر او اداره می شود. در این “کمیته”، علاوه بر نمایندگان رهبر، نمایندگان رئیس جمهور، فرمانده کل سپاه، وزیر اطلاعات و امنیت و… شرکت دارند. نقشه اجرائیِ عملیات در دو نسخه آماده می شود، یکی برای رهبر و دیگری برای رئیس جمهور. پس از تصویب طرح عملیات از سوی رهبر و رئیس جمهور، طرح برای اجرا در اختیار یکی از نهادهای اجرائی گذاشته می شود. طرح “فریاد بزرگ علوی” برای اجرا در اختیار وزارت اطلاعات و امنیت، یعنی در اختیار حجت الاسلام علی فلاحیان قرار گرفت.
۳- بنابر شهادت ابوالقاسم مصباحی (شاهد C) در دادگاه، فلاحیان برای تدارک ترور به شخصی به نام محمد هادوی مقدم، مدیر شرکت صمصام کالا (یک شرکت پوششی واواک)، مأموریت می ‌دهد تحت پوشش تجاری، و با هدف کسب و جمع آوری اطلاعات لازم در باره حزب دمکرات کردستان ایران، به آلمان سفر کند. هادوی مقدم به آلمان می آید و اطلاعات جمع آوری می کند و در بازگشت آنها را در اختیار فلاحیان می گذارد. پس از آن، یکی دیگر از شرکتهای پوششی وزارت اطلاعات و امنیت کارها را پیگیری می کند. رئیس شرکت جدید شخصی به نام کمالی است. او به همراه اصغر ارشد (کارمند شرکت و یکی از نزدیکان فلاحیان)، هر دو از مقامات واواک هستند. اطلاعات جمع آوری شده توسط هادوی در اختیار این دو نفر قرار می گیرد. کمالی و ارشد، چند ماه پیش از ترور میکونوس، به شهر برلین می‌آیند تا مقدمات ترور را آماده کنند: “… فلاحیان به هادی هادوی مقدم ماموریت می دهد اطلاعات لازم در باره حزب دمکرات کردستان ایران، به ویژه اطلاعات لازم در باره رهبری حزب را جمع آوری و طرحهایی را به او پیشنهاد کند. مقدم به دلیل سابقه خدمت در واواک، وهمچنین همکاریش در تدارک ترور موفق عبدالرحمان قاسملو و همراهانش، برای انجام این وظیفه فردی بسیار مناسب بود. او رئیس شرکت صمصام کالا (شرکت پوششی واوک) بود و به این دلیل می توانست تحت پوشش تاجر، بدون جلب توجه، در خارج رفت و آمد کند… مقدم در تابستان ۱۹۹۱ با هدف فعال کردن منابع اطلاعاتی اش، از جمله در میان کردها ، و کسب و جمع آوری اطلاعات، به آلمان سفر می کند. او در پایان سفر، گزارش کار خود را به فلاحیان می دهد و طرح پیشنهادی را آماده می کند…” (۲).
۴- وزارت اطلاعات و امنیت در اوایل سپتامبر ۱۹۹۲ یک تیم از تهران به برلین می‌فرستد تا مستقیماً با جاسوس مقیم برلین تماس برقرار کند و آخرین اخبار و اطلاعات را جمع آوری و ارزیابی نماید. تیم پس از ارزیابی نهائی اطلاعات ، محلِ ترور، راههای فرار و شکل و شیوه ترور را به تصویب نهائی می رساند: “… یک تیم از واحد ویژه عملیات خارج از کشور وزارت اطلاعات و امنیت ایران مستقیما در قتل رهبران کرد، در هفده سپتامبر ۱۹۹۲، شرکت داشته است. این شعبه که مسئول ترورها است و به واحد عملیات ویژه معروف است، از مدتها طولانی وظیفه مراقبت از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران را به عهده دارد. به عنوان مثال، یک تیم از همین واحد مستقیما مسئول قتل رهبر کردها عبدالرحمان قاسملو بوده است. وزارت اطلاعات و امنیت ایران در اوایل سپتامبر، پیش از ترور، یک تیم از تهران به برلین می فرستد. تیم مستقیما با جاسوس مقیم برلین تماس برقرار می کند و به کسب و جمع آوری اطلاعات می پردازد و سرانجام برنامه نهایی ترور را تعیین و تصویب می نماید. تیم، پیش از انجام عملیات ترور، توسط یکی از جاسوسان وزارت اطلاعات و امنیت، که در تماس مستقیم با رهبران کردها بوده است، از اجتماع اعضای حزب دمکرت کردستان ایران مطلع و مطمئن می شود. این منبع، بر اساس اطلاعات ما، به هنگام عملیات ترور در رستوران حضور داشته است. تیم ترور پس از عملیات، بنابر یک برنامه دقیق فرار از پیش آماده، برلین را به سوی ایران ترک می کند.”(۴).
۵- کاظم دارابی، مأمور وزارت اطلاعات و امنیت ایران که ساکن برلین است، مأمور می‌ شود عده‌ای از افراد حزب الله لبنان ساکن آلمان را برای انجام بخشی از امور ترور، سازماندهی کند. او با یوسف امین، عباس رایل، عطااله ایاد و محمد اتریس تماس می گیرد. یوسف امین و عباس رایل عضو حزب الله لبنان هستند و در سال‌های ۱۹۸۵/۱۹۸۶ در اطراف شهر رشت، در یکی از اردوگاههای آموزشِی سپاه پاسداران دوره های کار با اسلحه، کار با مواد منفجره و حمل آن، ترور، و غواصی دیده اند. محمد اتریس، عضو حزب الله لبنان، مأمور تهیه اوراق جعلی برای فرار رایل و امین (عاملان مستقیم ترور) می شود. عطااله ایاد، عضو سازمان شیعه اَمَل، مأموریت می‌ یابد نقشه قتل را تهیه کند. او و طرح ترورش، در آخرین لحظه کنار گذاشته می شوند. دارابی برای تیم ترور”خانه‌های امن” و نیز پول و سایر لوازم مورد نیاز را تهیه می کند. خودش به هنگام ترور به مسافرت، به شهر هامبورگ و برِمِن، می رود. او عضو سازمان اطلاعات و امنیت و عضو سپاه پاسداران است. افسر رابط او ابتدا حسن جوادی، کارمند سفارت ایران در بُن، و پس از اخراج جوادی از آلمان در سال ۱۹۸۹، مرتضی غلامی است. دارابی با سرکنسول ایران در برلین، محمود امانی فرانی، نیز در ارتباط بوده است. امانی فرانی کارمند عالی رتبه واواک است. یکی از وظائف دارابی در برلین جمع آوری اخبار و اطلاعات در باره افراد اپوزیسیون برای شخص سرکنسول بوده است. دارابی، به هنگام دستگیری، به همراه فرهاد دیانت ثابت گیلانی و بهمن برنجیان، عضو هیئت رئیسه “اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا”، واحد برلین است. این “اتحادیه…” یکی از تشکیلات حزب الله ج.ا.ا. در اروپا و یکی از مراکز فعالیت واواک و سپاه پاسداران است. ثابت گیلانی و برنجیان نیزهر دوعضو واواک هستند.
دارابی در سال ۱۹۸۲، به همراه ۸۵ نفر از افراد حزب الله، در شهر ماینس، غرب آلمان، به یک خوابگاه دانشجوئی، که در آن دانشجویان ایرانی مخالف جمهوری اسلامی زندگی می کردند، حمله می کند. در اثر این حمله عده زیادی زخمی می شوند. دارابی محکوم به هشت ماه زندان می‌شود و پلیس قصد اخراج او از آلمان را دارد. سفارت ج.ا. ایران در بُن مداخله می کند، نامه‌ای به وزارت امور خارجه آلمان نوشته می‌شود تا افراد دستگیر شده، از جمله دارابی، از آلمان اخراج نشوند. با توصیه وزارت امور خارجه آلمان، پلیس از اخراج آنها صرفنظر می کند. دارابی در سال ۱۹۹۱، از سوی کنسولگری ایران در برلین، به عنوان نماینده ج.ا.ا. به سازمان نمایشگاه های بین المللی، در رابطه با برگزاری هفته سبز (محصولات کشاورزی) معرفی می گردد (۵).
۶- عبدالرحمان بنی هاشمی (معروف به ابوشریف، رهبر تیم عملیات و کسی که حاضران را به رگبار مسلسل بست) از طرف فلاحیان مأمور اجرای عملیات ترور می شود. بنی هاشمی زیر نظر مستقیم “کمیته عملیات ویژه” (در وزارت اطلاعات و امنیت) کار می‌ کند وعضو هیچ تشکیلاتی نیست. او، خودش، همکاران تیم اش را انتخاب می کند. بنی هاشمی با مأموران ساکن برلین تماس برقرار می کند. طرح نهائی توسط او کامل و تصویب می شود. تیمی که به سرپرستی بنی هاشمی از ایران می آید، از واحدهای عملیات ویژه برای خارج از کشور است. برای ترور در خارج از کشور، شعبه ویژه ای در وزارت اطلاعات و امنیت کشور وجود دارد. تیم ترور در اوائل سپتامبر به برلین می آید. تیم، پیش از انجام عملیات توسط یکی از جاسوسان واواک، که در رابطه‌ای مستقیم با رهبران حزب دمکرات کردستان ایران بوده است، از اجتماع هیئت نمایندگی در رستوران میکونوس مطلع و مطمئن می شود. این جاسوس، بنابر گزارش سازمان کل اطلاعات و امنیت داخلی آلمان به دادستانی کل کشور، به هنگام ترور در رستوران حضور داشته است. پس از انجام ترور، تیم اعزامی از ایران، بنابر یک برنامه دقیق و از پیش آماده شده برای فرار، آلمان را ترک می کند و به ایران می رود (نگاه کنید به ۴).

ادامه دارد.

این مقاله بنا به ضرورت مطلب از سایت اخبار روز اخذ ده است.

منابع:
۱- متن آلمانی حکم دادگاه میکونوس، ناشر آرشیو اسناد و پژوهشهای ایران- برلین و کانون پناهندگان سیاسی ایران- برلین، برلین ۱۹۹۹، چاپ دوم، برگهای ۳۲۰ تا ۳۲۲
۲- همانجا، برگهای ۳۲۰ و ۳۲۱
۳- همانجا، برگهای ۲۲ و ۲۳
۴- گزارش اداره کل سازمان امنیت داخلی آلمان (یا سازمان فدرال برای حفاظت از قانون اساسی، Bundesamt für Verfassungschutz) به داستانی کل آلمان، مورخ ۱۹ دسامبر ۱۹۹۵، شماره پرونده:AGI 21- 247- S- 350070 – 220/ 95
۵- گزارش سازمان امنیت آلمان به داستانی کل کشور، ۲۲ آوریل ۱۹۹۳، شماره: VC 11- 247- S 350 07/ 93

نظرات