در حالی که اکثریت مردم از وضعیت موجود در حکومت ایران ناراضی هستند اما به اراده سرنگونی رژیم ایران در خیابان نپیوسته اند و این باید برای مردم و لیدرهای در میدان و روشنفکران و رهبران سوال باشد که چرا اینگونه است؟ انها باید بتوانند خوانش صحیحی از وضعیت داشته و برای برطرف کردن مشکلات کارهای لازم را انجام بدهند.
اکثرا تجمعات انقلابی به صورت جمعیتهای کوچک در خیابانها وجود دارد ولی انچه باید با خود رو راست باشیم و بدانیم این است که این وضعیت نمیتواند حکومت ایران را سرنگون کند بلکه تنها انرژی مردم را میگیرد و در نهایت انقلاب ژینا به تجمعاتی تقلیل پیدا میکند که در روزها چهلم شهیدان رخ میدهد و در انتهای ان به بغل کردن در خیابان و یا صوت زدن در پشت بام ها و بالکن ها میانجامد و اینگونه مردم بیش از پیش نا امید شده و در نهایت شکست میخورند.
برای سرنگونی حکومت ایران لازم است که مردم به صورت میلیونی به خیابان بیایند و تکلیف خود را با این رژیم روشن کنند. برای این کار نیاز است که ان اکثریتی که هنوز به اراده انقلاب نپیوسته اند به انقلاب بپیوندند و از ارادە موجود در کف خیابان حمایت کنند. اما اینکه چرا این رخ نداده است باید بدان پرداخت و دلایل ان را مشخص کرد و راهکار پیشنهاد کرد.
دلیل اینکه این اکثریت به اراده موجود نمیپیوندند ناشی از همان دلیلی است که جامعه جهانی هنوز به صورت کامل این اراده _اراده سرنگونی رژیم_ را قبول نکرده است. هرچند جامعه جهانی از مردم در خیابان حمایت میکنند اما این حمایت سیاسی نیست بلکه حمایتی بشردوستانه است که صرفا با حقوق بشر پیوند میخورد و هنوز به صورت روشن هیچ کشوری اراده سرنگونی در خیابان را به رسمیت نشناخته است . برای اینکه بتوانیم این وضعیت را تغییر دهیم و به سرنگونی رژیم ایران سرعت ببخشیم باید بدانیم چرا این وضعیت وجود دارد و چرا نمیتوانند از اراده سرنگونی حمایت کنند و اگر این وضعیت را بشناسیم میتوانیم قدم هایی برداریم که هم ان اکثریت را با اراده موجود در خیابان پیوند بدهیم و هم حمایت سیاسی جهان از این اراده را داشته باشیم.
ابتدای به ساکن باید این را بدانیم که این انقلاب برای سرنگونی از مرکز سرچشمه نمیگیرد بلکه از حاشیه است. سرزمینهای اشغال شده ای مانند کوردستان و بلوچستان و الاحواز و کاسپین و … که در صد سال گذشته توسط دولت ملت ایرانی سرزمینشان اشغال شده و مورد استعمار قرار گرفته اند. در واقع انچه در مرکز میخواهند تنها تغییر حکومت موجود است و نه اینکه بخواهند شر موجود و تبعیض موجود را ریشه کن کنند. انها صرفا میخواهند یکسری حق و حقوق اجتماعی و فردی داشته باشند وگرنه با حکومت مشکل ریشه ای ندارند. اما ازادی برای ملت های در بند به صورت ازادی فردی نیست چون اساسا فردیتی برای این ملتها تعریف نشده است بلکه هر چه هست استعمار و نابودی سرزمینی است. به همین دلیل باید این را بدانیم که انقلاب برای ما ملتهای در بند سرنگونی تنها یک حکومت و تغییر ان نیست بلکه در واقع ازادی خود و در معنای ملی ما است و همچنین ازادی از بردگی و بندگی ایرانی که این وضعیت دیدگاه ما به انقلاب را متفاوت میکند. در این وضعیت اگر ما کنار هم نباشیم قطعا همان وضعیت را دوباره خواهیم داشت. ملت فارس یا همان ایرانی ها هم باید بدانند که نمیتوانند برای ما جهنمی بسازند و خود در ان نباشند. در واقع ازادی ما ملتهای در بند ازادی انها نیز میباشد چون اگر بخواهند ازادی ما را صلب کنند مجبورند که حکومتهای اقتدارگرا و یا تمامیت خواه و توتالیتر داشته باشند و این حکومت ها برای خود انها نیز باعث و بانی صلب ازادی شخصی و فردی نیز میباشد. در واقع در جهنم انداختن ما ملت ها بدین معناست که انها نیز باید به صورت شخصی و فردی در جهنم زندگی کنند.
بازار و اشفتگی!
در ابتدا باید این را درک کنیم که جهان انسان بازار محور است و این بازار است انسانها را به هم پیوند میدهد. البته که میگوند این زبان و فکر این خصوصیات انسان است که انسانها را به هم پیوند میدهد اما در واقع انها ابزار پیوند هستند و این بازار است که حکم میکند که انسانها با هم در ارتباط باشند چیزی غیر از بازار نمیتواند دلیل اصلی باشد و هر انچه هست فرعیاتی بر اصل است. همین اصل بازار است که انسانها در یک سرزمین و فراتر از ان در جهان را با هم در سرنوشت شریک میسازد. بدین معنا که اگر بازار انرژی در خاورمیانه اشفته باشد زندگی شخصی که حتی نمیداند خاورمیانه کجاست و در دل جنگل های الاسکا و یا امازون و یا در کانادا زندگی میکند اشفته میشود و بدین نحو جامعه جهانی به شیوه ای ناگسستنی به هم پیوند خورده است که اقتصاددانان برای تشریح ان از اثر پروانه ای کمک میگیرند و میگویند که اگر پروانه ای در اقیانوس ژاپن پر بزند امکان دارد در اروپا طوفان بپا کند. این وضعیت باعث میشود که برای انکه بازار جهانی دچار اشفتگی نشود در فلسفه سیاسی برای اینکه اهمیت دولت را نشان بدهند میگویند ” بودن دولت از نبود ان بهتر است”. در واقع بر همین مبنا است که جامعه جهانی دولت و حاکم موجود در سرزمینی را _حتی اگر جلاد باشد_ راحتتر میپذیرد تا اینکه از اشفتگی جلوگیری کند. در واقع حتی خود بازار اینگونه است به نحوی که تئوریسینهای دنیای بازار میگویند بازار خود خود را کنترل میکند و حتی دولتها باید تا جای ممکن از دخالت در بازار خودداری کنند و در واقع موجودیت دولت نقش جلوگیری از اشفتگی است در بازار. بر همین مبنا تئوریسینهای دنیای لیبرال میگویند در بعضی جاها که نیاز است دولت باید در بازار مداخله کند و در بعضی اوقات نباید مداخله کند، البته که بعضی از تئوریسنها شرایطی را پیشبینی میکنند که دولت مجاز است در بازار مداخله کند و این شرایط کاملا در راستای جلوگیری از اشفتگی است. بنابراین میتوان گفت دولت در عین حال که نباید بیش از حد در بازار اعمال قدرت و کنترل بکند اما ضروری است که در هر لحظه نظارت و کنترل داشته باشد تا از اشفتگی جلوگیری کند.
بر همین مبنا اگر نگاه کنیم میتوانیم درک کنیم که چرا وقتی رژیم ایران نام انقلاب را بر نمیتابد و سعی دارد به جهان و مردم بقبولاند که این اغتشاش و اشفتگی است و نه انقلاب. در واقع رژیم ایران میخواهد از اراده موجود برای سرنگونی مشروعیت زدایی بکند و اجازه ندهد که مردم و جامعه جهانی بدان بپیوندند.
اصولا انسانی موجود نیست که تابع بازار نباشد و هر کسی به نحوی به بازار وابسته است و در واقع این مسئله برای ان دسته از مردمی که در اکثریت هستند و به اراده انقلاب نپیوسته اند نیز صادق است. انها از اشفتگی در وضعیت خود به صورت جدی در ترس هستند و چون وضعیت روشنی از اینده برای انها موجود نیست لذا به این انقلاب نمی پیوندند. انسان موجودی طبیعی است و در طی سالهای دراز طی روند میلیونها سال به این وضعیت امروز رسیده است و تمام انچه برایش اهمیت داشته پایداری شرایط و بقا است و لذا ترس از اشفتگی در ذهن تک تک انسانها وجود دارد و این کاملا روشن است که امری طبیعی است. این نا روشنی اینده برای انها ترس از اشفتگی به ارمغان می اورد.
این وضعیت را دو دسته انسان می پسندند.