استبداد مذهبی ایران و زندانی سیاسی عقیدتی

0
999

کیچی براهویی

حال ترکیب سیاست و ایدئولوژی را تصور کنیم که چه هیولای رام نشدنی را در کف دستان حاکمان قرار می دهد، تا به فراخور روز خود از یکی یا هر دو برای بستن دهان ها و به زعم خود، قفل زدن بر اندیشه ها سود می برند.

زندانی سیاسی-عقیدتی نمی تواند ترکیب جهان شمولی در دنیای امروز باشد، زیرا در که جایی که عقیده را ادعای سریر حکومت نیست، در آنجا معتقد و یا دگراندیش در زندان نخواهد بود. به نظر میرسد ناگزیر باشیم به تفکیک زندانی سیاسی و زندانی عقیدتی برای شناخت و ادای حق مطلب بهتر هر کدام بپردازیم.

در جوامعی که به هر ترفند و توجیه ایدئولوژی- عقیدتی حاکم می شود، لاجرم یا باید آزادانه در خانه و خیابان اسیرِ تفکرِ حاکم مستبد بود و یا آزادگی را در زندانِ حکومتِ عقیدت تجربه کرد! امروزه محدود حکومتهایی را می یابیم که دنیای دیگران و افراد را به بهانه دغدغه آخرت خودشان، به جهنم تبدیل می کنند.

پرداختن به حقانیت عقاید مختلف و وجاهت و امکانپذیری حکومت ایدئولوژیک مدنظر این بحث نیست و هدف نقد محبوس خواستن عقیده دیگر است.

سیاسیگری شیوه اداره مُلک است و اما زندانی سیاسی منتقد مَلِک (حاکمیت) در این جوامع بشری جوامعی وجود دارند که در آن عده ای حکومت را حق و سرنوشت لایتغیر خود نمیدانند، کسی را به دلیل داشتن عقیده متفاوت در اداره کشور، به زندان نمی افکنند.

حال ترکیب سیاست و ایدئولوژی را تصور کنیم که چه هیولای رام نشدنی را در کف دستان حاکمان قرار می دهد، تا به فراخور روز خود از یکی یا هر دو برای بستن دهان ها و به زعم خود، قفل زدن بر اندیشه ها سود می برند. آنجا که پایه سروری خود را لرزان می یابند، ندای وای دین، وای عقیده و مظاهر پنهان و سرد و خفته شان، غلیان شور عامه ی خودفریب را سبب می شود و بی نیاز از هزینه ای، مرا و تو را به دست خودمان به حبسی تاریک می افکنند.

چه آشفته بازاری می شود زمانی که تشخیص و تفکیک سیاست و عقیده به اختیار حاکم عقیده گرا باشد و اینجاست که در می یابیم این ترکیب نامانوس تا چه میزان مخوف و چه سلاح کارآمدیست، برای به حبس درافکندن متفکر و اندیشمند سیاسی و حاکم کردن دزدان پینه بر پیشانی. یک بازیگر هالیوودی بدون هیچ ادعایی بر بازوی خود مفهوم آزادگی و رهایی از بند دین و کفر را نقش میزند و اما در ایران مدعیان دین و وعده دهندگان بهشت، انسان آزاده و آزادیخواه را به جرم ابراز عقیده در زندان می اندازند.

«از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائی است»

اینجا در سیاره من و تو، زمین سرشار است از تفاوتهای زننده، آموزنده و معنادار، در یک سوی زمین زندانهای خالی از سکنه و دادگاههایی در انتظار دادرسی تا که چند پرونده جمع شود و ارزش صرف زمان برای دادرسی یابد، و در دیگر سو فوج انسان های محبوس، با چشمانی بی سو شده در انتظار دادرسی و آزادی!

من اما در دیاری سر می کنم که در آن افتخار و تبحر در فراوانی محکمه هاست در ازدیاد قاضی ها و سلولهای انفرادی و جمعی. گوشهای من به شنیدن آمار زندانیان عقیدتی و سیاسی عادت دارد، نه آزادی عقیده نه آزادی انسان، اگر خواسته اوست که مخلوقش را جانی دهد و نانی، مرا چه کار که جان از کسی بستانم و نان از او بربایم؟! اگر او مخلوقش را عور و آزاد آفرید مرا چه کار که تزویر بر او بپوشانم یا به سجن افکنم؟!

تو از آیین انسانی چه می دانی؟

اگر جان را خدا داده است

چرا باید تو بستانی؟

Comments

comments

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here